دوسال منو اذیت کرد ،همش هم تقصیر دخترش بود ،ولی خب اینکه مادر بود نباید به حرفای پوچ دخترش گوش میکرد یعنی پسرش و منی که چندسال عروسش بودم رو نمیشناخت ؟
دوسال هم دخترش هم خودش منو خیلی اذیت کردن منظورم از اذیت فشار روانیه با کارهاشون و رفتارهاشون یه فشار های عصبی بهم وارد کردن که تصور نمیکنید .تو این مدت منم هیچی به روشون نیاوردم چون اوناهم علنی چیزی نمیگفتن فقط تو حرکاتشون مشخص بود مثلا قهر میکردن یا بی محلی میکردن ولی زبونی چیزی نمیگفتن.
بعد الان حس میکنم خودش پشیمون شده ،
اخرین باری که رفتم خونشون لباسام تو ماشین لباسشویی بود بعد تاید نداشتن ،برادرشوهرم رفت بخره بعد دیگه من نفهمیدم کی اومد ،مادرشوهرم گفت لباس هاتو شستم پهن هم کردم!😐😐
خیلی برام عجیب بود ،از اخرین باری که رفتم خونشون دوبار هم به گوشیم زنگ زد که یبارش رو من دستم بند بود شوهرم جواب داد ،یبار هم زنگ زد ولی خودم جوابشو ندادم .
نمیتونم اون حجم از ازار و اذیت و فشار روانی رو فراموش کنم و بدون هیچ حرفی بازم مثل بشم باهاشون ،بنظرتون حق دارم ؟