2733
2734
عنوان

هفت روز از اورژانسی خوردنم میگذره

124 بازدید | 9 پست

سللم دوستان آیا همه بعد خوردن قرص اورژانسی دچار خونریزی زودتر از پریودی میشن من الان هفت روزه اورژانسی خوردم خونریزی نداشتم البته موعد پریودم نیست چند روز دیگست ولی همه میگن بعد دوسه روز خونریزی دارن خودمم یه بار یدونه قرص ال دی خوردن بعد قطعش کردم فرداش خونریزی داشتم تا هفت روز 

همیشه زودتر از موعد نیست

مهمه ک بیشتر از ۱۴ روز نشه.

 برایت آرزوهای کوچک دارم. مثلا اینکه چشم‌هایت را که باز میکنی، خستگی‌های دیروزت را در خواب آرام دیشب جا گذاشته باشی و تمام تنت لبریز باشد از طراوت و شادابی. مثلا اینکه یک لقمه نان و پنیر دلخوشی صبحانه‌ات باشد، قدم‌هایی سالم داشته باشی برای رفتن تا موفقیت و مادری که هر صبح، دعای خیرش بشود بدرقه‌ی راهت. مثلا اینکه آدم‌هایی در مسیر امروزت باشند، که حال جهانت را قشنگ‌تر کنند. دلت به بودن همراه و هم‌نفسی خوش باشد، و سرت به زندگی گرم. برایت آرزوهای کوچکی دارم، که شاید حسرت‌ بزرگ خیلی‌ها باشد‌‌‌...🌸🌹✨⭐

برای من بلافاصله بعدش خونریزی نداشتم

یکم زودتر از موعد شدم

وایسا!✋داری رد میشی یه نگاه به امضام کن. نگاه کردی؟ جون من؟ چه بچه خوب و حرف گوش کنی هستی! 😘 حالا که انقدر خوبی یه صلوات بفرست. فرستادی؟ بابا تو دیگه کی هستی خیلی دمت گرمه. 🤩 حالا میشه یه سلامم به امام زمانمون (عج) کنی و لبخند بزنی؟ 🙂 مطمئنم خیلی خوشحال میشه یادش کنی. ☺️ دیگه خیلی مشتی شدی بام رفیق شدی یه کار دیگه هم بکن. 🙃 لطفا سعی کن برای خوشحالی امام زمان (عج) یه قدم هرچند کوچیک تو زندگیت برداری. 🫂 سخته ولی تو برای منه غریبه اینهمه ارزش قائل شدی متنم رو خوندی، بد نمیشه یکم بری دنبالش ببینی خدا تو قرآن چی گفته ائمه چی گفتن شاید بتونی به حرفشون عمل کنی 🌱 اونا جز خوبی چیزی برای ما نمیخوان 🫶 اگرم حال نداری بری بخونی عیب نداره، چندتا کاری که میدونی عمل کن. 😉 از هر ده باری که خواستی گناهی کنی یه بارشو انجام نده، از جایی رد میشی آشغال زمین نریز، تو خیابون لبخند بزن، یه گناهو برای سه روز یا یه هفته انجام نده مثلا دروغ نگو، شب جمعه ها یه خط قرآن بخون، چمن رو لگد نکن، از همین کارای کوچیک که از پس هرکسی برمیاد :) با نیت هدیه ثوابش به امام زمان (عج) 🌱 | این کاربر در زمینه افسردگی اطلاعات زیادی دارد |

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

2731

اگه خونریزی نداشتی حتما بارداری،من با قرص اورژانسی باردار شدم 

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم
اگه خونریزی نداشتی حتما بارداری،من با قرص اورژانسی باردار شدم 

الان هفت روز میگذره از خوردن قرصم و دو سه روز دیگه موعد پریودمه یعنی هنوز از موعد پریود نگذتشه ولی از خوردن قرص هفت. روز گذشته یعنی اختمالش هست؟؟؟!!البته من خوحشال میشم اگه باردار شم براهمین نگران نیستم شما قرص رو کی مصرف کردین چند ساعت بعد و اینکه داروی خاصی مصرف میکردین که اون باعث شه اثر نکنه؟

الان هفت روز میگذره از خوردن قرصم و دو سه روز دیگه موعد پریودمه یعنی هنوز از موعد پریود نگذتشه ولی ا ...

من نیم ساعت بعد از نزدیکی به جای دو تا ۴ تا خوردم ولی باردار شدم

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز