من کردم.روزای بود از شدت ناراحتی و عصبانی بودن کلافه بودم ولی مشتری میومد لبخند میزدم باهاش گرم میگرفتم جوری که مشتری میگف من خیلی از اخلاقت خوشم اومده خسته ای اگ چیزی میخوای برم واست بگیرم .یبار یکیش اسرار داش واسم ناهار بگیره مگه ول میکرد.فروشندگی سخته مجبوری با مشتری خوب تا کنی