*مربوط به ترم اولم هست*
سلام سلام چطورید حالتون چطورهه رفیقای ندیده من؟اول از همه یه تشکر ویژه بکنم از همه عزیزانی که نظر دادن من واقعاا بلد نیستم نظرات و پاسخ بدمدوم از همه بگم مجبوری رفتم علوم تربیتی ولی خب من حتی ۶۰ سالم هم بشه به فکر پزشکی میمونم و خیانت نمیکنم بهش امروز اولین روزی بود که خودم تنهایی رفتم شهر همجوار البته تا یه جاییشو پدرم همراهیم کرد اما خب ۹۰ درصد راه رفتن با خودم ۱۱۰ درصد برگشت با پدرم بود.*که ای کاش میشد همه جا خانوادم* باهم باشن از بس که امروز از شدت استرس روبه موت بودم ساعت حدودا ده دقیقه به هشت رسیدم دانشگاه و دقیقا اولین ردیف نشستم 😂
صرفا بخاطر اینکه چشمای بی نهایت ضعیف شده ای دارم که جرعت دکتر رفتن هم ندارم خالصه استاد دقیقا راس ساعت هشت اومد کلاسو شروع کرد به مقدمه 👀هرسری میگفت که خب دیگه تمام کنیم بریم سر درس و سین جمله تمام نشده یه مقدمه جدید میگفت خالصه که تا نه و بیست دقیقه استاد جان مخمان را تلیت کردن و ما نفهمیدیم کدوم قسمت از مباحثی که میگه از درسه کدام مبحث از مقدمه شخص استادساعت و نیم چون
ادبیات داشتیم ککلاس و تمام کرد ما پرواز کنان از ساختمان شماره یک فرار کردیم و به امید یک کالس بهترتر رفتیم سمت ساختمان شماره دواما خب تنها چیزی که از ساختمان شماره دو متوجه شدم این بود گویا استاد ادبیات قراره ۵۰ صفحه رو امتحان بگیره و اینه درحالیه که من سرکلاسش هیچی متوجه نشدم و همش سرم توی گوشیم بود چون
کلاس بینهایت خسته کننده بودتوی خود دانشگاه اتفاق خاصی نیوفتاد اما امان از برگشت دوتا راننده هول نصیبم شد که راننده دومی خیلی واضح بدون هیچگونه ربطی از مسائل شخصی)بینهایت شخصی و غیرمستقیم(حرف میزد قشنگ تا رسیدن به خونه از استرس مردم و زنده شدم چرا چون دوربرگردان منتهی به شهرمون و رد کرد درحالی که توی نقشه باید ازین مسیر عبور میکرد
آقای راننده اسنپ جناب >م ع<خیلی کارتون زشت بود واقعا براتون متاسفممم واقعا بزور میخاست یه غلطی بکنه اگر رو میدادم هللا اکبر