یاد خودم می افتادم رقیه کوچولو رو یزید شکنجه میداد
من سه ساله رو مادرم کتک میزد
موهامو میکشید دستام چنگ میزد هنوز رد ناخنهایش رو دستم
وقتی تو خیابون بچه سه ساله
کلاس اول میبینم انقد کوچولو ظریفه
با خودم میگم واقعا چه جوری میشه این بچه رو کتک زد
سیاه و کبودش کرد
امشب یهو یاد بچگیام افتادم
خداروشکر همسری خدا بهم داد همه دردارو شست
دعا کنید برای دل شکسته ام زودتر برم خونه زندگیم مادر بشم
مادری که هیچوقت مهر مادری از دلش نمی افته مادری ک نمونه اش تو دنیا نیست