هشت ماهه بارداربودم سرکاربود گفته بود دیروقت میاد
شام بچه رو دادم خونه رو برق انداختم خوابوندمش کنارش دراز کشیدم چندوقتی بود ب بهانه گریه و سحرخیزی بچه جاشو جداکرده بود و اتاق دیگه ای میخوابید
گوشی و نگاه کردم دیدم یه کلیپ فرستاده ک ملکه ی زندگیم من خوشبختی و ارامش واقعی رو وقتی تجربه کردم ک تو وارد زندگیم شدی گفتم بامنی ؟ گفت اره عروسکم گفتم ممنون چشام از ذوق اشکی شد 😘😢 گفت دیگه همیشه بهت ابراز میکنم
گوشیو بستم و خوابیدم دم دمای صبح اومد خونه شب کار بود
یراست اومد تواتاقی ک خواب بودم پیشونیمو بوس کرد پتو کشید روم و رفت لباساشو عوض کرد
گرفت خوابید
صبحش یکم سر ب سرم گذاشت و رفت حمام گوشیش رو اپن بود گفتم یه نگاهی بندازم
بله خیااااااانت پیام اومد که دنیا هنوزم قشنگیاشو داره مث ترکیب لبای تو رو لبای من بازش کردم واااااااای ک چیااااا نیددم قرارای عاشقانه تولد گرفتنا پیست اسکی رفتنا وقتی من از ویار و حال بد تنهایی مدام بستریییی میشدم و حالمم نمیپرسیدددد
وقتی فهمیدم گاردگرفت ک ارزش اون از توبیشتره و تومثل حمالی توزدگیم بخاطربچه ها میخوامت ناراحتی گمشو برو
خونه روترک کرد
من اسباب کشی کردم و اون افتاد کمپ معتاد نبود خانوادش انداختنش دوماه بعد تنهایی رفتم زایمان کردم و برگشتم
دیگه هیچووووووقت منو نبوسید هیچ وقت هیچ محبتی ندیدم
مدام خونه رو چندشب یبار ترک میکرد مدام تحقیرم میکرد
بیرون منونمیبرد بچه هارو میبرد
میپیچوند
دائم الخمرشد
رابطه جنسی صفریود و صفرتر شد
تکرار کرد با یه هرررررزه ی مریض خیابونی سه طلاقه نوه دار
بازم تکرار کرد
منو ب بهانه های مختلف میزاشت این وراون ور ک ریختمو نبینه
تحمل میکردم صبوووری احترام سکوت ارامش بخاطر بچه هااااام اون بدترمیشدددد خییییلی بدتر ۱۰ماهی گذشت من تلاش های مداممممم و شکست های پشت سرهم
تا گفت نمیخوامت بچه هارو بردار و برو و من اومدم واسه طلاق الان خوشحالم حالم خوبه ارامش دارم خیلی ارووومم ولی ته دلم یه داغه مث عزادارا داغ دیده ها