من
پرستارم یک شب خواب نرفتم تا صبح فکر کردم چطوری خودمو بکشم داروهایی ک مرگ قطعی میداد اومد جلوی چشممم ولی فقط یک چیز جلومو گرفت اونم حرف شوهرم
چون اگه خودکشی میکردم میگفت دخترتون حتما خراب بوده ک خودش رو کشته
اون سب طولانی ترین شب عمرم بود ولی گذشت شب های بعدش هم گذشت تاریکی کمتر شد و الان دارم نور خدا رو میبینم
خدایا شکرت ک هنوز زنده هستم