سلام من ده سال ازدواج کردم فکر میکردم محبت کنم بهش یاد میگیره بهتر میشه فکر میکردم بلاخره یواش یواش بهتر میشه ولی بدتر شد شوهرم اصلا محبت وتوجه نمیکنه بهم بگذریم از داد زدن ها ش وقتی حوصله نداره فکرش مشغوله ...حس تنهایی داشت خفم میکرد افسرده شدم تا اینکه باهاش حرف زدم چند وقت بهتر بود دوباره شد همونی که بود دوباره باهاش حرف میزنم دو روز خوبه بیست روز همون جوری سرد بی محبت نه زبون محبت داره نه دست نوازش وضعیت نزدیکی افتضاح شده بعضی روزها یک کلمه هم باهم حرف نمیزنه چیکار کنم با سرکوب کردن احساسم وقلبم دیگه نمیتونم ادامه بدم
نه اصلا توصیه نمیکنم از شوهرتون واسه این چیزا برید پیش خوانوادش گلایه کنید ، این از ناپختگی میاد هیچ ...
اگه کارهای اشتباهشونو نگیم مادراشون فکر میکنن چه گل پسرایی تربیت کردن وفکر میکنن برای پسراشون که زن میگیرن ،پسراشون حیف میشن .... باید نادو نیهای پسراشونو بزنیم به پیشونیشون که متوجه بشن نتونستن پسرشونو خوب تربیت کنن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
با نظرم مخالفی ریپلای نکن حوصله کل کل ندارم هر نظری که میدم نظر شخصیمه😑😶😶😑😶 اینکه زود ازدواج کردم هم به خودم ربط داره با تشکررررر🙏🙏🙏🙏🙏 تا که از جانب معشوقه نباشد کششی کوشش عاشق دیوانه به جایی نرسد 🥰😍
با نظرم مخالفی ریپلای نکن حوصله کل کل ندارم هر نظری که میدم نظر شخصیمه😑😶😶😑😶 اینکه زود ازدواج کردم هم به خودم ربط داره با تشکررررر🙏🙏🙏🙏🙏 تا که از جانب معشوقه نباشد کششی کوشش عاشق دیوانه به جایی نرسد 🥰😍