تو شمال زندگی میکنیم خونمون کوچیکه، مستاجریم، با صابخونه یه حیاط زندگی میکنیم
مهمون که میاد سه چهار روز میمونه
واقعا اذیت میشیم، اونا اومدن مسافرت واسه خودشون یه خونه ی مفت، غذای مفت
بعد ما اون چهار روز از زندگی میفتیم برنامه هامون عقب میفته کلی به خاطر کی؟ یسری تحفه
دوست داشتنشونو نخواستیم وقتی نمیذارن راحت باشه آدم
خودشونم یه وعده اینا یه چی میخرن ولی خب زارت واقعا به درد ما نمیخوره
در مقابل زحمت ما خیلی کمه
بعد هر وقت خودمون میریم شهرمون میگن بیاین ناهار شام که چی؟ با یه وعده غذا بخوان اون چند روز مزاحمتشونو جبران کنن
تو فامیل چه از طرف پدری چه مادری همه وضع مالیشون خوبه و خونه دارن ما از همشون کم درآمدتریم و خونه اینا نداریم
واقعا حالم بهم میخوره ازشون
از طرفی عذاب وجدان هم میگیرم نسبت بهشون انقدر حس تنفر دارم از کسایی که دوسشون دارم
ولی خب اونا عذاب وجدان داشته باشن که میان مزاحمت ایجاد میکنن
میدونم صله رحم و مهمون نوازی خوبه ولی واقعا نه با این وضعیت اقتصادی و جای کوچیک و خونه مستاجری
ممکنه صابخونه یهو عصبانی بشه بگه پاشید از اینجا شما همش مهمون میاد خونتون
خلاصه دیوونه شدم این مدت من خیلی زودجوش و حساسم
میبینی مهمون رفته خودشو انداخته کثافت دریا بعد میاد رو همون رختخوابایی که مامانم با زحمت شسته لششو میندازه میکپه
مثلا مامانم طفلی یه بار عرق سوز شده بود انقدر تو زحمت بود
و خلاصه خیلی چیزای دیگه
خلاصه چیکار کنیم؟ چی بگیم؟