من امروز صبح رفتم دستشویی خیلی کنار روشویی معذرت میخوام دماغم گرفتم فکر کنم گلاب به روتون دماغم پرت شد خودم متوجه نشدم رفتم تو اتاقم درس بخونم(بیرون نیومدم) خواهرم از مدرسه اومد(من هیجده سالمهو کنکوریم اون کلاس هفتم) و برای جلب توجه مادرم گفت بیا بیرون از اتاق من میخوام درس بخونم(اتاقمون باهمه) گفتم نه من نمیتونم بمن ربطی ندارع من امتحان دارم تا الان یک هفته تو اتاق من درس خوندی بعد خواهرم رفت دسشویی بعدباصدای بلندطوری که جلب توجه گفت کی دماغش رو روشوییه؟ مادرم گف من نکردم گفتم من کردم (خواهرم پنج سال ازم کوچیکتره) گفت نمیتونسی جمعش کنی؟ گفتم ندیدم حالا یجور حرف میزنم مادرم تحریک کنه که بام بحث کنه گفت حالم بهم خورد منم برای اینکه کم نیارم گفتم خوب کردم بتوچه ربطی داره (چون تو اتاق بودم مجبور بودم صدام ببرم بالا که صدامو بشنون) بعد مادرم گفت صداتو عین زنای ه رزه نبر بالا ( بار اولش نیست هربار مجبور شدم صدام ببرم بالا تا بشنون صدامو(چون تا زمانی که صدام بالا نبرم بهم توجه نمیکنن) بهم گفت عین زنای خراب صدات نبر بالا.. اخه حالت عادی حرف میزنم مادرم میگه حرفات برام اهمیت نداره چرت و پرت زیاد میگی:)
معذرت میخوام فقط خط اول وخوندم حالم بد شد نتونستم بخونم بقیه شو 🤢
خو راست میگن میرفتی میشستی 🤢🤢🤢🤢
ای بابا خب تمیز میکردی
یا میومدی بیرون میگفتی حواسم نبود الان تمیز میکنم
داد نزن خب
حرف مامانت هم واقعا زشت بوده
خب دختر گل منم باشم با این صحنه مواجه شم حتما واکنشم بدتر از خاهر شماس . بشور تمیز کن .
پدر و مادر خوب کم پیدا میشه اکثرشون همینن
خواهرم خیلی فضوله و همش تو کارم دخالت میکنه همیشه لوم میده همیشه اهل ریاست یک کار مثبت انجام میده همش جار میزنه خودشو یجور شیرین میکنه که...
بعد همش اینطوریه که تموم همه روزمرگی مدرسش تا زنگای کلاسشو بمادرم میگه (برعکس من) من هیچی به مادرم نمیگم چون از همه حرفام آتو درس میکنه به خودم پرت میکنه بعد تا میخوام باهاش حرف بزنم میگه حرفات چرت پرته اهمیت نداره برام ولی همیشه به حرفای خواهرم گوش میده
خب کار توام زشت بود میرفتی تمیزش میکردی مامان منم موقع که درس میخوندم اگه کاری میکردم دعوام میکرد بابام بیشتر تو مثل دوستمی اون خیلی راحت طلب هست و انتظار داره همه چی آماده باشه هیچ کسی بهش چیزی نگه در حالیکه خودشم یه کارایی میکنه
حالا گفته چون عصبی شده واقعا حال بهم زنه بدون اینکه پررو بازی در بیاری داد بزنی بلند می‌شدی میرفتی تمیزش میکردی میگفتی ندیدم تمام
همیشه بهت میگم کنار درس خواندن کار خونه هم و خانم بودن هم یاد بگیر که عاقبتت مثل دوست من نشه چون خانوادش ازش ناراضی هستند تا الان تنها منزوی هست باوجودیکه بهترین دانشگاه تهران درس میخونه اعتماد به نفسشم داغون
دقیقا خواهرای کوچیک همینن منم خواهرم همینجوریه ولی من همیشه با احترام باهاشون حرف زدم موقع درس میخوندم چون کار نمی‌کردم تو خونه همه دنبال بهونه بودن چیزی بهم بگن الان کارمند شدم همه میگن خداروشکر درس میخوندی اون موقع که درکم نمی‌کردن کلا خانواده ها همینن اسی باید خودش حداقل کارای شخصی رو درست انجام بده تحریکشون نکنه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
