یادمه یک سال پیش یه دختره که قبلا همکلاسیم بوده بود رو داخل پاساژ دیدم اون دختره کلا یجوری به شوهرم نگاه میکرد میگفت چقدر لاغر شده و این حرفا کلا مشکوک میزدن هر دوتا حس ششم گفت یه چیزی قبلا بینشون بوده حتی چندباری خواهرشوهرم اسم اون دختره اوده بود که اومده خونشون و این حرفا امروز تو شهر تا شوهرم اونو دید بعد از نیم ساعت الکی الکی با من بحث کرد سرم داد زد گفت این چه زنیه من دارم شانس ندارم از زن با اینکه من از شوهرم سرگرمیها هنگ کردم که چرا یهویی مث دیوانه ها فوش میده و داد میزنه حتی خواست منو بزنه