داستانش واقعا طولانیه هر روز یک اتفاق پیش میومد
مغازه داشت چند بار کار داشتم رفتم بعد راستش خوشم اومد ازش کلا خیلی سخت پسندم
۲۸ سالمه از کسی اینقدر خوشم نیومده بود برای همین رد میکردم همرو
ولی به روی خودم نیاوردم خوشم اومده ، بعد یک سال پیشنهاد داد که اره خیلی وقته خوشم میاد ازتون و این حرفا
منم خوشحال هول شدم مثل احمقا همون اول گفتم متولد ۷۴ ام شما چطور اونم گف ۷۳
گفتم عکس کارت ملی لطفا ، فرستاد بعد دو ساعت ، بعد که رفتیم بیرون گفت من متولد ۷۷ ام کارت ملیمو مغازه بغلیم بردم عکس گرفت فوتوشاپ کرد😳 چون عاشقتم نتونستم دروغمو ادامه بدم بیشتر
اینو گفتم ببینی چه داستانایی منظورمه
یک داستان از صد تا داستان پیش اومدمونه هرروز داستانای جدید در میومد ازش
نمیدونم چرا موندم شاید چون کسی تو این مدت به دلم نشسته بود فکر میکردم بره دیگه نمیتونم باز با کسی باشم