2733
2734

دوستان اسم هاجابه جاشدن اماداستان کاملاواقعی هست


امیدوارم اگه کسی میخونه این داستان رواگه تواین راهه کناربکشع


هیچی اندازه خیانت نمیتونه یه زندگر روازهم بپاشه



ازهمه مهم تراین که خیانت قاتل یه انسانه🥲🖤

بگو

یه دختر پر انرژی شاد و خانواده دوست🧕🏻😜💃🏻خدا جونم بابت همه چیز شکرت 🙏🏻♥️ کاربری دست بقیه هم هست😁یا امام رضا (ع) خودت پناهمون باش🤍✨هیچ گونه ای از زیبایی درخشان تر از یک «قلب پاک» نمی درخشد✨🤍

لایک

یه دختر پر انرژی شاد و خانواده دوست🧕🏻😜💃🏻خدا جونم بابت همه چیز شکرت 🙏🏻♥️ کاربری دست بقیه هم هست😁یا امام رضا (ع) خودت پناهمون باش🤍✨هیچ گونه ای از زیبایی درخشان تر از یک «قلب پاک» نمی درخشد✨🤍
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2731

من پسرخیلی شروشیطونی بودم نمیدونم چی شدکه عاشق دختردوست پدرم شدم یه دخترآروم ومظلوم وخوش برورو رفت وآمدماباهم زیادبوداگریک هفته مهشیدرونمیدیدم کلافه میشدم بابام فهمیددوسش دارم اولش مخالفت کرد چون یکی دسگه روزیرنظرداشت برام اماتنهاشرط ازدواج من بامهشیداین بودکه روی پای خودم بایستم دانشگاه ازادرشته حقوق قبول شدم وچون علاقه داشتم همه تشویقم میکردن  تمام همتم روبه کاربردم وسردفتری قبول شدم.

باکلی دوندگی چون تک پسربودم سربازیم روپدرم برام خرید

پدرم به عنوان کادویه دفتربرام خرید

کارم روبادوتاازدخترای هم دانشگاهیم شروع کردم که لیسانس داشتن

به کمک پدرم خیلی زودوخیلی خوب بین املاکی وسردفتری هاجاگرفتم وکارم رونق گرفت

هروقت خواهرم خبرمیوردکه برای مهشیدخواستگاراومده دلشوره میگرفتم واروم وقرارنداشتم باخودم تصمیم گرفتم هرجوری شده برم جلووخودم روهم به پدروهم به مهشیدثابت کنم...

قرارهاگذاشته شد.شب خواستگاری وقتی برای اولین باربامهشیدصحبت کردم گقت که وفاداری ومحبت خط قرمزشه....

طی مراسمی که خوانواده هاگرفتن عقدکردیم وقرارشدیک سال بعدعروسی کنیم

مهشیدگرچه جلوی بقیه اروم وساکت بوداماوقتی که خودمون تنهابودیم انقدربه من محبت میکردوعشق میدادکه طاقت نیوردیم۶ماه بعدرفتیم سرخونه ژندگیمون مهشیدخیلی کدبانووخوش سلیقه بود

خونه همیشه تمیزومعطرناهاروشام حاظرهیچ وقت داخل سبدرخت چرک هایه دونه جوراب کثیف نبودهمیشه لباسای من اتوشده بود

اگرحالشم بدبودصبح حتمن به بدرقه من میومدبااون حال نهارمیذاشت هیچ وقت نمیگفت غذاازبیرون بگیر

انقدربه من محبت کزدکه برای من شدعادت وبرای اون شدوظیفه.

سرم خیلی شلوغ بودچندتادختردیگه هم استخدام کردم

گاهی تاساعت۱۱شب میومندیم بادختراکه حجم کارکم بشه

هروقت مهشیدگلایه میکردبادادوبیدادساکتش میکردم برای مهشیدیه بوسه ویه دست نوازش کافی بودتاناراحتی ازمنوفراموش کنه وبازم عین پروانه دورم بچرخه

امامن نمیدونستم که حضورپنج تادخترترگل ورگل که دورموگرفتن وبرای جلب توجهم ازهم سبقت میگیرن

توجه منوازمهشیدم کم کرده

قراره چه آتیشی به زندگی من بندازن....



ادامه درپست بعدی


نویسنده:ش.آ

دخترای دفترهرکدوم به شیوه خودشون دلبری میکردن

منم که بدم نمیومدانقدردوزموبگیرن

ازکادوبگیرتالقمه دهنم گذاشتن هرهفته بایکیشون میرفتم کافه ورستوران تادیروقت به مشروب خوردن وقلیون کشیدن سپری میشد

بینشون حس قدرت میکردم مسابقشون واسه جلب توجهم برام لذت بخش بود تواین فاصله به تلفنای مهشیدجواب نمیدادم ومتاهل بودنم برام شده بودعذاب.

وبرام شده بودعذاب که چراانقدرزودازدواج کردم

باحرفاوتحریکات دوستم تمام غیرتموگذاشتم زیرپاوبایکی وادرابطه شدم

.


.


.


وقتی دیرمیرفتم خونه مهشیدباچشمای نگران میومدجلوکه کجابودی نگران شدم باعصبانیت میگفتم سرقبرم بودم کجابوذم کارم زیادبوده دفترموندم مهشیدیاچشمای اشکی زیرلب دورازجونی میگفت ومیرفت داخل اتاقمون ومنم ازعمدداخل یه اتاق دیگه میخوابیدم  دفتربرای اون حجم ازکارکوچیک بودویه چندواحدتجاری دیکه خریدم وکارموگسترش دادم داخل یه اتاقش یه تخت گذاشتم ودزشوقفل کردم وفقط کیلیدش دست خوذم بوذمهشیدباردارشدواین شدیه بهونه برای کثافط کاری بیشترمن مهشیدبدویاربودبه جای این که کنارش باشم بیشترازش فاصله‌گرفتم

گریه میکردالتماس میکردکه بهش توجه کنم منم تادوسه روزخوب بودم وبازیادم میرفت

من حتی به بچه خودمم رحم نکردم مهشیدبعداززایمان افسردگی گرفت

منم ازش دوری کردم که مبادایه روزی درخلال  حرفام چیزی ازکثافط کاریام لوبدم

تااین که یه روتوخیابون منوباهمون دختری که کارمندم بوددید،انکارکردم.اماباورنکردهفت شبانه روزگریه کردیه شب خواست بریم بیرون بچه رودادبه مادرش ورفتیم توماشین یهم‌گفت اون کی بودباهات بودانکارکردم درماشینوواکردوگفت بخداخودموپرت میکنم ترسیدم گفتم درست دیدی اون زن کارمندمه ازم خواست باهاش برم بیرون یاهام صحبت کنه که حقوقش روزیادکنم

مهشیدباهوش بودباورنکردگفت بخشیدمت امایه شرطی که دیگه حواست به زندگیمون باشه تاچندوبت افسرده شدامابه کوچکترین محبت من خوشحال میشد

باوجودبچه تمام خریدهاباخودش بودبچه مریض شدخودش دکتربردمنم ماهیانه یه مبلغی براش میزدم بااین که پول داشتم اماهیچ وقت ازم توقع نداشت منم بیشترپولم روبرای دوس دخترم خرج میکردم....



ادامه درپست بعدی



نویسنده:ش.آ

همین الان اینستا خوندم☹️

#قربانی کودک آزاری( خواهش میکنم مراقب بچه هاتون باشید حتی به نزدیکترین ادمای زندگیتونم نسپاریدشون من فقط هفت سالم بود ) در زندگیم سختی هایی را تحمل کردم که پیش از واقعه گمان نداشتم بتوانم. حتی بعدها باورنکردم که درآن ماجرا تاب آوردم. انسان خودش را نمیشناسد. خصوصا قدرت هایش را..(خسته ام از همه چیز از همه کس ) درگیر یک زندگی ام که نه توان ادامه دادن دارم نه پای رفتن دارم ذره ذره نابود میشم روحم .عمرم. آرزوهام.....دوستان عاجزانه محتاج دعاهاتونم دعا کنید وضعیت مالی همسرم بهتر بشه از این همه قرض و بدهی رها بشیم فقط معجزه اس که میتونه نجاتمون بده . تو نمازاتون فراموشم نکنید🙏
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز