2733
2734

وقتی بهش پیام دادم ازش خاستم منو ببخش و حلال کن با خیال راحت بمیرم بهم گفت نه میبخشمت بلکه نفرینت میکنم بهم گفت وقتی تو می‌دونستی من شرایط ازدواج ندارم به این زودیا درست نمیشد وقتی بهت گفتم نمون برو گفتی برام ازدواج مهم نیست خودتو دوس دارم موندی ادامه دادی بهم امید میدادی یهو برات ازدواج مهم شد یهو اخلاقت با یه خاستگار عوض شد هی بهت میگفتم صب کن هم من هم تو کار درآمد حسابی داشته باشیم بهم برسیم گفتی نه هی اومدی گفتی خاستگار فلان بهمان گفتی خاستگار ازدواج کم من نگران آینده م بهم گفت این چجور دوست داشتن عشقیه من گزینه نبودم که بین من اون دودل شدی اینقد بهت محبت و توجه کردم فکر کردی وای دارم فرصتامو از دست میدم خیلی بهم حرف زد خیلی،ابراز علاقه شروع رابطه مون با من بود اون راستش گفت شرایط ازدواج ندارم نمون برو من حداقل هارو باید خودم جور کنم کسیو ندارم کمکم کنه ولی من موندم فک کردم میشه ولی واقعا نمیشد تازه وکالت قبول شده بود میخاست قضاوت شرکت کنه تک و تنهایی داشت از صفر با کارگری کردن درس خوندن یه زندگی صفر درست میکرد خانواده ش هم بهش نمیتونستن کمک کنن هیچ جوره  رابطه مون حدودا ۷ماه طول کشید بهم گفت وقتی می‌دونستی نباید میموندی منو امیدوار میکردی حالا برگشتی دنبال چی هستی ببخشمت حلال ت کنم؟گفت من چجوری دوس داشتن دختر دیگه یی رو باور کنم وقتی تو اینکار کردی دیدی برات نمیصرفه پیچیدی به بازی گفتی زود ازدواج میکنم چرا بعد ۵ماه برگشتی کی چی؟چیو ببخشم گفت از هرکس انتظاری داشتم ولی تو بهم ثابت کردی دخترا همتون همینین یه موقعیت بهتر گیر بیارین رفتین گفت تقصیر من باهات روراست بودم باید باهات جور دیگه مث کاری که پسرای دیگه سر هزارتا دخترا میارن ولشون میکنن میاوردم ولی تو چکار کردی گفت من میومدم بهت میگفتم مامانم یه دختر کارمند بانک خوشگل فلان پیدا کرده تو خودت ناراحت نمیشدی نمیگفتی این چجور عشق و علاقه یی من هرچی میگفتم میگفتی یا الان بیا خاستگاری یا تموم میکنم تازه بعد۷ماه یادت افتاد اهل رابطه دوستی نیست آخه من دست خالی کیو ورمیداشتم با چه رویی میومدم خونتون  گفتم امیدوارم منو ببخشی گفت زمان مشخص می‌کنه تو زندگی ت خوشبخت میشی یا نه گفت من نمیبخشمت نه حلالت کنم دوماه بعد کات باهاش با همین خاستگار عقد کردم 

 ولی شروع زندگی م با با آه و ناله و نفرین دل شکستن یکی دیگه شروع شد

وقتی فهمیدم چقد حالش بد بود بغضم گرفت با بغض ازش خداحافظی کردم دلش

شکست خیلی بدهم شکست همه چی تموم بود قدبلند زیبا باهوش برام وقت میذاشت بهم محبت میکرد توجه میکرد احترام میذاشت دوسم داشت کاش بد بود کاش خیانت میکرد ولی اینقدر ازم ناراحت بود منو نبخشید و حلال نکرد طفلی با پول های کارگریش کلی چیز برام خریده بود بهم گفت هرصبحی که بیدار بشم نفرینت میکنم ۲۷سالش بود یه سال ازم بزرگتر بود کاری که باهاش کردم کسی با دشمنش نمی‌کرد این طفلی بهم بدی نکرده بود حالم از خودم بهم میخوره😭😭😭من ترسو ولش کرد نمیدونم تو این وضعیت چجوری با دست خالی بدون کمک کسی میخاد همه چیو درست کنم قیافه مهربونش تو لباس کارگری ش یادم نمیره ولی 

حالا دلش شکست 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز