چندماه بود ولم کرده بود مجبور شدم د.عا بگیرم درست وقتی که گرفتم برگشت( کسایی ک اعتقاد ندارم همین الان برن )ولی الان خواستگار آمده برام طرف پولداره مامانم میگه قبول کن اما من فقط اونو میخام! شرایطش هم افتضاحه خونه ماشین ندارع فقط ی کار داره ک اونم ازاده نمیدونم با این اوصاف براش دعا بگیرم که بیاد ، دوس داره بیاد خیلی دوسم داره اما میگه یک سال صبر کن شرایطم فراهم شع ، پدرمم خیلی کار وپول بزاش مهمه بنظزتون چکار کنم ، عمرا خواستگارمو قبول کنم
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
دعا بگیری هم میاد هم زنش میشی ولی بعد چند سال نداری باعث میشه بدیاش بیشتر به چشمت بیاد و کم کم ازش دور میشی
عاقلانه فکر کن
الان جوونا سی سال هم بدو بدو کنن نمیتونن یه خونه بخرن
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤