گفت حالم ازت به هم میخوره
مخصوصا وقتی لیست خرید میدی چندشم میشه ازت
ولی به روت نمی اوردم
دیگه خیلی دلخور شدم
بادخترم دیروز عصر رفتم خونه بابام(قهر نرفتم ولی خب دلخور بودم)
نصف شب پیام دادم بهش، گفتم به حرف هات فک کردم
منم چندین ساله حالم ازت بهم میخوره وهی ریختم ت خودم وچیزی بهت نگفتم
ولی از طرفی نمیتونم ازت بگذرم
اگه یه روز حریف دلم بشم ولت میکنم ومیرم
صب(البته ساعت ده بود) زنگ زد از خواب بیدارم کرد
اگه بیدارین من اومدم شهر بیاید تابریم خونمون(اخه خونه م داهات)
گفتم نه بچه خوابه
گفت خب پس من میرم داهات
دوباره ساعت 12زنگ زد
گفت من دیگه نرفتم داهات، موندم شهر خونه رفیقم، کی میاین بریم
گفتم خب همین حالا بیا تابریم
گفتش که نه، دیگه بمونید تا عصر میام دنبالتون، منم میمونم تاعصر خونه رفیقم
(میخواست مطمئن شه میایم یانه، آخه مرد حسابی تو که میترسی بریم چرا بهم میگی حالم ازت به هم میخوره)