خانوما من یک ماه و نیمه عقد کردم ولی خب هفت هشت ماهه که همسرم رو میشناسیم
خانوادم خیلی دوسش دارن مخصوصا مامانم
از این که صبح تا شب بهش پیام میده فیلم و عکس میفرسته که بگذریم
حتی یه وقتایی میگه شوهرت کو میگم مثلا دستش بنده نمیتونم الان زنگش بزنم
اصن اهمیت نمیده میره زنگ میزنه بهش و خب همسرم مجبوره کارشو ول کنه صحبت کنه باهاش
یا مثلاً اگه یه بار زنگ بزنه جواب نده دو سه بار دیگه زنگ میزنه در صورتی که بهش گفتم چند بارر زنگ زدن به شوهرم وقتی دفعه اول نتونسته جواب بده ینی یه اتفاق بدی افتاده و نگرانش میکنه
من شوهرم ازم دوره همشهری نیستیم
ماهی یه بار میاد سه چهار روز هست
توقع داره توی همین سه چهار روز کلی از وقت دامادشون با اونا بگذره
ما خونمون دو طبقس ،وقتی شوهرم میاد ما میریم طبقه دیگه با هم
مثلا همون شب اول که میرسه میاد خونمون ،خب طبیعتا دلش میخواد که با هم تنها باشیم
شام که میخوریم به مامانم میگم من میرم بالا لباسامو عوض کنم آرایشی چیزی کنم یک ربع بیست دقیقه دیگه بگو بیاد بالا
میرم بالا آماده میشم یک ساعت میشینم نمیاد
میفهمم باز مامانم گرفتتش به حرف زدن
بعد میبینم پیام داده به مامانت پیام بده بگو دیگه بهم شب به خیر بگن بیام بالا پیش تو
انقد خودش خجالتیه روش نمیشه خودش بگه خب من برم دیگه
یا مثلاً جایی میخوایم بریم جا اینکه بره تو ماشین خودمون میاد تو ماشین ما. میشینه
اگه آهنگ بذارم صداشو زیاد کنم سریع میگه کم کن میخوام صحبت کنم
بعدم سرشو میاره جلو کللللل مسیر با شوهرم صحبت میکنه در حدی که به من اصن مهلت نمیده حرفی بزنم باهاشون
یا مثلاً شوهرم برام خوراکی میخره تو ماشین میذاره
میگم خب الان دیگه اینا دارن حرف میزنن حداقل من خودمو با خوراکی سرگرم کنم
جلو شوهرم برمیداره میگه انقد نخور دیگه چاق شدی سنگین شدی :/
یا میشینه همه جا از شوهرم تعریف میکنه میگم نکن گوش نمیده
تیر خلاصو امروز زد
شوهرم برا این ماه سه روز هتل تو مشهد گرفته که وقتی میاد خونمون سه روز بریم مشهد دوتایی
کلی ذوق داره که این اولین سفر دوتاییمون با همه
بعد مامانم امروز میگه که من گفتم اگه بابا اون موقع وقت داشته باشه ما هم باهاتون بیایم مسافرت
بعد که من اصن جا خوردم هیچی نگفتم فقط نگاهش کردم
برگشته میگه چیه خب شما تو ماشین خودتون تو هتل خودتون فقط با هم رستورانی بریم حرمی بریم😑
بعدم که من ناراحت میشم سریع مظلوم نمایی میکنه که تو دل منو میشکنی
تو فلانی
اصن درک نمیکنه که خب شاید ما دوست داشته باشیم ماهی یه بار همو میبینیم با هم بیشتر خلوت دو نفره داشته باشیم
شوهرمم از این کاراش ناراحت میشه میگه دوست دارم تنها باشیم ولی منو میندازه جلو میگه به مامانت بگو
میخوام از این به بعد بهش بگم اگه مشکلی داری خودت به مامانم بگو چرا منو آدم بده میکنی که مامانم بگه دخترم چشم دیدن منو نداره اما دامادم خوبه