من امروز اومدم خونه پدرم اینا و ایشون خونه پدرش اینا هستن، سر شب از ساعت 9 بعد زنگ زدم داشت غذا می خورد و گفتم داری شام میخوری قطع خواستم بکنم که گفت چکار داشتی گفتم خواستم حالت بپرسم گفت من خوبم و زنگ نزن منم قطع کردم پیام نوشتم براش بعد از قطع کردن که بی ادب خواستم چیزی بهت بگم اونم گفت بگو منم چیزی نگفتم. بعد ساعت 11 اینا بود نوبت آرایشگاه فیکس کردم و باهاش تماس گرفتم که نوبت دارم و برنداشت چون اگر قبلش حدودا یک روز بهش نگی کجا میرم و چکار میکنم بدش میاد و ناراحتی می کنه و یک بار دیگه زنگ زدم بازم برنداشت چون که اگر بگه نرو و فلان من نوبتم قطعی فیکس می کردم دعوا میشه طبق عادتش منم بهش پیام دادم بر نمیداری لااقل جواب پیام بده بچه نیستم مرض ندارم جواب نمیدی زنگ بزنم..... خواستم بخوابم عذاب وجدان گرفتم بخاطر تند رفتنم و عاشقونه شب بخیر گفتم
یهو همین یک ربع پیش پیام برداشت از کارتم اومد چون کارتش مشکل دار شده کارت من برد، منم زنگ زدم ببینم 2 و نیم نصفه شب کجاست که داره کارتم میکشه بازم برنداشت منم شروع کردم رگباری براش نوشتم که دروغگویی و خیانت کاری و پنهون کاری حیا کن خجالت بکش مردهای همسن تو دو تا دو تا بچه دارن آنقدر گنده کاری می کنی خدا لایق نمیدونه بهمون بچه بده مرد گنده... فردا میام وسیله هام جمع می کنم و طلاق و...... بعد نوشت روانی با داداشم اومدم ساندویچ بخوریم منم جواب ندادم مطمئنم دروغ می گه ولی عذاب وجدان گرفتم بخاطر تند رفتنم