من ینفرو دوست داشتم
بماند که زارتی خیانت کرد و رفت
فراموشش کردم تازه داشتم احساس سبکی میکردم عهد بستم قدر خودمو بدونم تا اینکه یه اقایی از من خوشش اومد انقد اصرار کرد واسطه فرستاد به دوستام گفت
منم محض بیکاری جوابشو دادم انقد چرب زبونی کرد خام شدم بازم منه بی عقل دل دادم
اینم اوج علاقه من ول کرده رفته
معلوم نیست کجاست نه روم میشه بهش پیام بدم نه چیزی یه بار هم من پیام دادم اونم در حد یه ااحوالپرسی دیگه ادامش نداد
واقعا دلگیرم به خدا گفته بودم امسال کادوی تولد یه هدیه خوب میخوام
هدیه ام بازم شد ضربه خوردن
دیگه خنثی شدم
بعد اینکه از اقای اول ضربه خوردم به خدا گفتم تا کسی ادم درستی نبود سر راه من قرار نده خدا جون
اینم خوب بودا نمیدونم یهویی چش شد...