2733
2734
عنوان

کلاس دوم دبستانم

108 بازدید | 0 پست

کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم.باران تندی میبارید.

آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم. وقتی به مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم.

اما......زنگ خورد .

هر عقل سالمی تشخیص میداد که کلاس درس واجب تر از بازی زیر باران است.

یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت، اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده است.


بعد از آن روز شاید هزاران بار باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر رنگی خریده باشم، اما ... آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد...

این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده...


اما حالا بعضی شبها فکر میکنم اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم ، چقدر پشیمان میشوم از انجام ندادن کارهایی که به بهانه ی منطق حماقت نامیدمشان...!


حالا میدانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد...


آدمها همه میپندارند که زنده اند:

برای آنها تنها نشانه ی حیات، بخار گرم نفسهایشان است ! کسی از کسی نمیپرسد: آها ی فلانی!


از خانه ی دلت چه خبر؟

گرم است؟ چراغش نور دارد هنوز؟ ...



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687