پنجره اتاقم باز بوده عنکبوت اومد تو اتاقم
با بابام امروز بحثم شده بود
بهش گقتم بیا عنکبوت رو بردار هیچی نگفت
ابجیم میدونه من سکته میکنم یه حشره حیوان پیشم باشه اونم دوباره به بابام گفت
بابام گقت بذار بمونه من بر نمیدارم
الان اصلا نمیدونم کجای اتاقمه
خیلی میترسم
درو بستم اومدم تو اتاقم
دعوا فقط منو بابام نبود
همه اعضای خونه با هم دعوا کردیم امروز
خیلی میتسرم چیکار کنم بیاد رو من میمیرم
اشکام همینحوری داره میریزه
میترسم شب بیاد پیشم