انقدر غرورم شکسسسسست
مامانم با گوشی با خالم حرف میزدن بعد خالم گف واس دخترش خواستگار اومده چند هفتس هی زنگ میزنن دخترم میگ خوشم نمیاد فلانو چیزای دیگ میگ دخترم میگ بفرستیدش واس …..( یعنی واس من )
من اینو شنیدم یعنی پاهام چسبید زمین یهو بغض چشمام رو گرفت من ۲۳ سالمه اون چهار سال از من کوچیک تره ..
عزت نفسم شکست انگار ، انگاری موندم هیچکی منو نمیگیره اون خواشتکاراشو میفرسته واس من .. من به فکر ازدواج نیستم زیاد اونا هرسری منو میبینن مثلا حالت شوخی میگن خاک تو سرت شوهر کن دیگ
ترشیدی فلان . قلبم داره در میاد
تروخدا یه حرفی جور کنید واس این قضیه که خواستگارشو واسم فرستاده اگ اومد خونمون بهش بزنم دارم میترکم