مامانم مریضی اعصاب داره یعنی در حدی که تشک میندازه میخوابه بیشتر وقتا نمیتونه کاری بکنه منظورم کارای خونس کارای خونشونم خیلی زیاد میشه هرسری برادرم کوچیکه و به شدت شیطنت هاش زیاده خیلی اذیت میکنه خونه رو تا حدی بهم میزنه که انگار بمب ترکیده
خواهرم ۱۲ سالشه کمک حالشه ولی بچس دیگه وقتی یه کاری میکنه ازطرف دیگه داغون میکنه انتظاری بیشتر از این هم ندارم ازش
من میرم از دوسه روز یه بار برا کارای خونشون منم دیسک گردنو کمر دارم بچم کوچیکه بدنم درد میکنه وقتی یکم کار میکنم
وقتی هم میبینم مامانم باز خوابیده یه غمی تو دلم میاد که نگو از یه طرف هم میبینم کلییی کار ریخته روسرم دیگه نمیدونم از کجا شروع کنم اعصابم خورد میشه همش غر میزنم به مامانم میگم چرا اینجارو بهم ریختین این کار کیه اینجا چرا تو این وضعه چرا اینجوری میکنید نزار بچه ها برن تو اونیکی خونه دیگه ادم نمیتونه تمیز کنه و این حرفا الان میگم مامانم ناراحت شده چچوری از دلش در بیارم همیشه بعدش میگم مامان ببخش من دست خودم نیست اعصابم خورد میشه نمیتونم خودمو کنترل کنم اونم میگه ناراحت نمیشم ولی فک میکنم امروز ناراحت شد
چون گفت من با بچه فرق ندارم که وقتی نمیتونم کاریو بکنم تو از من چه انتظاری داری
ولم خیلی گرفته