چندروزه مریضم اصلا انگار نه انگار
بیچاره مامانم دیروز اومده تمام خونمو تمیز کرده
سه روز خودم مرخصی گرفتم نرفتم سرکار بهش میگم لااقل یه روزشو بمون خونه نموند پاشد رفت سرکار
الانم میبینه حالم بده میگم نرو باشگاه دلم پوسید تو خونه گوش نکرد پاشد جمع کرد رفت...
از ظهرم اومده میگه مادرم گفته امروز بیا دنبالم بریم سر خاک پدرت گفتم من حالم خوب نیست گفت تو خب بمون استراحت کن گفتم من تنها نمیتونم بمونم ....
گرفته خوابیده بعد میگه به مادرم اسمس بدم فردا بریم سرخاک گفتم من حالم خوب نیست قول فردارو نده
چقدرررررر بیشعووووره چقدرررر بیشعوره
انقدر دلم ازش گرفته
اصلا مراعات نمیکنه