چند روز پیش باید به عنوان دستیار استادم، یک مبحثی رو به دانشجوها ارائه میدادم.
اولین تجربهم از صحبت کردن در مورد یک مبحث تخصصی در یک جمعِ نسبتاً بزرگ بود اون هم با زبانی به غیر از زبانِ مادری !! بله این قسمت ترسناک و جدیدِ ماجرا بود 😬
تقریباً دو هفتهی تمام روش کار کردم و البته که تمام این دو هفته خواب و خوراکم مختل شده بود.
گاهی اون وسط مسطا می خواستم به بهانهی پسرک، بی خیالش بشم.
ولی ادامه دادم، چون واقعا دوست ندارم چیزی باشه که ازش بترسم و فرار کنم.
چند لحظه قبل از شروع کارم تقریباً داشتم جان به جان آفرین تسلیم میکردم 😂
درست لحظه ای که ارائهم شروع شد، حواسم از زمین و زمان، از استرسهام، از زبانِ جدید و همه چیز و همه چیز، به مطلبی که در موردش صحبت میکردم معطوف شد،
طوری که واقعاً نفهمیدم کی و چه جوری تموم شد.
فقط تحسین و رضایت استادم بود که ذهنم رو از اون فضای ایزولهی بینظیر جدا کرد و به فضای کلاس آورد.
این تجربهی جدید هم انجام شد، به بهترین شکل 💪🏻
و حسابی قلبم برای خودم و تلاشهام تپید ❤️
تلاشهایی که گاهی موفقن، گاهی هم نه، ولی دوسشون دارم چون به زندگیم معنا میدن ... ✨