هیچنمیتونمکنم..ینی ی جا بودیم چن وقت پیش اوناهم بودن منم بودم بنی همه میخاستن سکته کنن ک منم اونجام ک ی وقت اون منو میبینه..چون میدونستن چقد منومیخاد ..هیچ غلطی نمیتونمکنم بجز اینک شبو روز با گریه خدا رو التماس کنم ک معجزه کنه برام.چون خیلی سالع.ما خیلی سختی کشیدیم حتی تا ۷ سال نتونستیم قرار بزاریم