چند روزی بود ازش خبری نبود زنگ زدم حالش بپرسم شنیدم بارداره خوشحال شدم
بعد کلی حرف زدیم تا رسیدم به مسئله ازدواج
من ازدواج نکردم دوستان
بعد گف من بهت میگم تو اصن ازدواج نمیکنی دیگه تمام تو خانوادت حساسن بهت و تو همش عیب میزاری رو این و اون دیگه ازدواج نمیکنی میمونی
دوستان خانوادم واقعا به من حساس هستن ولی دلایلشون همش منطقی هر کی میومد خواستگاریم دختر چادری میخواست که من چادری نبودم
یا استایل پسره مثلا داغون بوده مثلا با دمپایی امده
یا زن کار کنه قبول نمیکردن
منم خانوادم میگن کسی باشه شبیه خودمون باشه تو رو انجور که هستی بپذیرن
منم خیلی دلم از حرف دوستم شکست
قسمت نبود ازدواج کنم تا به الان....