از بچگیم همه آزارم میدادن یادمه وقتی میرفتم خونه عموم همه بچه های فامیل متحد میشن علیه من منو تو تاریکی اتاق تنها میزارن میرن بیرون یا منو میترسونن خودت دختر عموم ۵سال ازم بزرگتره با یه نقاب و چادر منو میترسوند
حتی وقتی خونمون هم بودم اذیتم میکردن پسرعموم برام ویس میفرستاد مسخرم میکرد ..چقدر گریه میکردم
حتی الان که بزرگ شدم باز هم همینطور
داستان از اونجایی شروع شد عمم اومد نشست خونمون گفت دخترتون میخوام و گذشت ۳سال عذابم دادن باز مثل بچگیم همشون علیه من بودن فکر کنید ۹نفر علیه ۱نفر
هعی