بچه ها دیشب خواهرشوهرم ، همه رو دعوت کرده بود خونش ، ما هم دعوت بودیم ، بعد تو کل مهمونی یک جور خاصی رفتار میکرد، انگار که مثلا زورکی ، مجبور شده دعوت کنه ، اصلا حوصله نداشت ، دفعه قبلی هم که دعوت بودیم خونش وسط مهمونی گوشیش زنگ خورد ، یک دفعه گفت ببخشید کاری برامون پیش اومده باید بریم جایی .
بعد خیلی جالبه ، اصلا بدون کم ترین اهمیتی گذاشت و رفت . من خیلی بهم برخورد . دیشبم ، اصلا با هیچکس حرف نمیزد حتی خانواده خودش . خب چرا اینجوری میکنه .
دو هفته پیش مادرشوهرم گفت مریضه بیا بریم عیادتش ، منم گفتم باشه باهاش هماهنگ کنیم بعد بریم ، بعد که بهش زنگ زدیم رفتیم دره خونش ، نیم ساعت جلو در بودیم درو باز نکرد ، بعد از یک ساعت زنگ زد گفت خواب بودم . 🫠🫠🫠