من از مادربزرگ شوهرم سر یه مسائل که یک درصدم مقصر نبودم به شدت دل زده و متنفرم .
شوهرم اوایل دعوا چند بار خواست در این باره صحبت کنه و مثلا بگه کینه هارو دور بریزم ولی انقدر دلم شکسته از مادربزرگش که هر بار اسمش اومده تو خونه دعوا راه افتاده و بار ها به شوهرم گفتم اصلا درباره اش حرف نزن
مادربزرگش دعوتمون کرده واسه فردا شام . آخه کل فامیل هستن و نمیشد مارو دعوت نمیکرد
من به شوهرم گفتم که نمیرم و دوباره بحث و جدل راه افتاد .
الان ازم ناراحته میگه اندازه سر سوزن به من ارزش ندادی که حداقل بخاطر من بیخیال این کینه قدیمی شی
از طرفی طاقت دیدن یک ثانیه قیافه مارربزرگش ندارم از طرف دیگه از صورت شوهرم ناراحتی و غصه میباره
نمیدونم چیکار کنم