مجردم
قسمتی از خیالبافی هام:حاملم و شوهرم تمروز واسم نوبرونه خرید میگفت نمیدونی چ حسی داره زنت حامله بایه و ویار نوبرونه داشته باشه . جاریم از اونطوف حرفامونو شنید و دو سه باری استفراغ کرد از شدت حسودیش (بهتره بگم سم بودن شوهر خیالیم). مادرشوهرم دست گذاشت رو شکمم و گفت بچت دختره کاش پسر بود .
شوهرم گفت بچه خودمه و من تعیین میکنم جنسیتش چی باشه
حاجی پشمام ریخت با این داستان سراییم😂