2752
2734
عنوان

یادش بخیر

120 بازدید | 0 پست

منو پسرخاله ام هم سن هستیم من دقیقا یه روز از ایشون بزرگترم و مثل خواهر و برادر بودیم باهم

پسرخاله ام زودتر از من گواهینامه گرفت من تازه ثبت نام کرده بودم

یه روز جمعه همه دور هم نشسته بودیم گفت که

 تو چه مرحله ای از آموزش رانندگی هستی و از این حرفها بعد یهو گفت بیا بریم باهم تمرین کنیم ایشون رفت سوئیچ ماشین باباش رو بگیره و من هم رفتم کفش بپوشم بریم تا رسیدیم به ماشین دیدیم مامان من و خاله ام(مامان پسرخاله ام) کنار ماشین ایستادن و میگن ماهم میاییم

منو پسرخاله ام میدونستیم چون خیلی حساسن دارن  میان درحالی که ما اصلا باهم از این حرفها نداشتیم


تو ماشینم دوتایی شون سرشون رو از وسط ماشین آورده بودن جلو مثل قورباغه نگاهمون داشتن که یه وقت هنگام آموزش دنده  دست هامون بهم نخوره😂

وقتی داشتم دنده عقب میومدم دستم رو باید میذاشتم پشت صندلی بغلی هیچی دستم رو گذاشتم پشت صندلی پسرخاله ام برگشتم که دنده عقب برم دیدم مامانم چنان چشم غره ای بهم رفت که چرا دستت رو اونجا گذاشتی😂

پسرخاله ام متوجه رفتاراشون میشد و میخندید

آخرش گفت خیلی خوب بلدی دیگه کافیه برگشتیم خونه مامان بزرگم


دوست عزیزم ممنون میشم تو تاپیک های غمگین من پست نذارید چون جوابی ندارم که بدم شرمنده♥ امیدوارم همیشه شاد باشید🌹
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز