2737
2734
عنوان

تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

| مشاهده متن کامل بحث + 1673517 بازدید | 89593 پست

دکترگفت کرچک خوردی گفتم نه گفت چرا؟گفتم نمیدونستم باید خودم بخرم
دوش هم که نگرفتم گفت پس توقع داری دردت بیشتر بشه
گفت برو صبحانه بخور و دیگه برو تو بلوک زایمان
همش من میپرسیدم دکتر حالا میخواد چی بشه؟
 کی زایمان می کنم؟
چی میخواد سرم بیاد؟
دکتر زد تو بازوم که تو که اینقدر لوس نبودی باید تحمل کنی صبر کن و....دوباره حالم رو با حرفاش خوب کرد
صبحانه خوردم و رفتم خوابیدم رو تخت و بهم ان اس تی وصل کردن
 و سوزن فشار از ساعن 8 صبح (روز یکشنبه) بهم وصل کردن
 ‏اما نمیدونم چرا که دردم تا شروع شد یه کم ؛   اما برا ساعت 9 تا ده و نیم قطع قطع شد .
 ‏
 ‏وای پرستاره اومد گفت تا حالا چنین موردی نداشتیم که با سورش فشار دردش قطه بشه و من همش استرسم بیشتر میشد
 ‏ساعت ده و نیم دیدم ای که داره شروع میشه تا ساعت یازده و 11 دردام شدت گرفت و من رو تخت خوابیده بودم
 ‏پناه بر خدا شده بودم انگار فلج ها
 ‏همه ورزش ها یادم رفته بود
 ‏از استرس و دلشوره زیاد بود که یادم رفته بود
 ‏
 ‏ماما گفت بگذار معاینه ات کنم ببینم چه قدری
 ‏معاینه کرد دید 3 سانتم گفتم عالیه آفرین
 ‏گفتم سه سانت که خوب نیست آخه توقع 5 و 6 داشتم
 ‏گفت نه عالی پیش رفتی
 ‏نمیدونم چرا حس کردم.داره بهم دروغ میگه که من هی سوال نپرسم
 ‏آخه هی می گفتم چه شد؟کی زایمان می کنم؟ ‏چی میخواد سرم بیاد.....؟
 ‏بعدش ساعت یازده و نیم داشتم از دستشویی می ترکیدم گفتم برم ؟ گفت برو
 ‏سرم رو باز کردن و من رفتم دستشویی دردم شدت داشت و من بین دردا نمیتونستم کاری کنم و قفل میشدم
 20 دقه ‏توی دستشویی  بودم
 ‏هی مامانم میگفت فاطمه خوبی ؟حالت خوبه؟پاشو بچه ات نیوفته
 ‏گفتم مامان نه خوبم برو حالا میام
 ‏ببخشید پی پی داشتم به زور دستشویی کردم
 ‏و دردا که میومد توی دستشویی قفل میشدم
 ‏بعد از دستشویی دوباره رفتم خوابیدم و سرم و سوزن فشار
 ‏دیدم از درد نمیتونم بخوابم
 ‏دستم و میزدم به دیوار کنار تختم
 ‏دیگه خیلی شدید شده بود دیگه صدام کم کم بلند شوه بود که واااای وااای ولی نه صدای آزار دهنده و بلند
 ‏گفتم من نمیتونم بخوابم
 ‏اومدم بیمارستان خصوصی
 ‏حداقل یه توپی بدین
 ‏گفت بیا
 ‏با سرم و ان اس تی که بهم وصل بود نشستم رو توپ
 ‏هی ماما می گفت  از رو توپ نیوفتی
 ‏روی توپ که بودم خیلی دردم قابل کنترل بود
 ‏قلب بچه مثل گنجشک میزدو عالی عالی بود
 ‏هی میگفتم من رو کی میبرید روی این تخت هایی که برا فاز آخر زایمان میبرن که باید پاتو تو هوا کنی و....
 ‏گفت میخوای بیا رو این تخته تا معاینه کنم ببینم چه وضعی داری به فلاکتی رفتم رو تخت
 ‏ماما ها می گفتن باید وقتی دردا میاد  معاینه ات کنیم دید 6 سانتم گفت عالیه
 ‏باز فکر می کردم دارن بهم دروغ می گن و میخوان که من ساکت بشم
 ‏آخه خواهرشوهرم بهم گفته بود وقتی سقف رو از درد گآز زدی اون موقع؛ موقع زایمانه
 ‏
 ‏و من میگفتم این درد که منو وادار نمیکنه سقف رو گاز بزنم پس هنوز این درد خوب نیست
 ‏همین که معاینه ام کردن دردم بیشتر و بیشتر می شد دیگه غیر قابل تحمل و الان ساعت 12 و 15 دقیقه بود
 ‏دیگه داد میزدم جیغ میزدم
 ‏ماما ها هم هیچی بهم نمیگفتن
 ‏و بعدا فهمیدم تازه من خیلی داد نزدم و انگار از این مدل زائوهای آروم بودم
 ‏ولی از نظرم خودم خیلی داد میزدم
 ‏از درد دستم رو گرفته بودم به دسته ی تحت
 ‏ماما گفت داری دسته تخت رو می شکنی ول کن تخت رو
 ‏گفتم آخه دستمو به چی بگیرم دیگه دستمو محکم میزدم روی ران پام و موهامو می کشیدم
 ‏ ‏وقتی موهامو می کشیدم دردم قابل کنترل میشد و ‏دردم یادم میرفت بدنم شده بود پر از عرق
 ‏هی توی دردا معاینه ام می کردن میمردم و زنده میشدم

 ‏ولی چون معاینه میکردن حواسم از درد پرت میشد چون منتظر نتیجه معاینه بودم و به خاطر همین معتینه ها هم انگار بد نبود
 ‏ولی واقعا معاینه های توی درد واقعا دردش خیلی شدید تر هست

 ‏
 ‏همین بینا بود که یه ماما اومد گفت حالا سز بهتره یا طبیعی
 ‏بهش با صدای بلند گفتم فقط اینو بدون که بدترین حرفی که  میتونستی بهم بزنی الان زدی
 ‏بعدش ‏اینجا بود که ماماها رفتن و پارچه های سبز از توی کمد در آوردن
 ‏با خودم گفتم یا خدا پارچه سبز !!!!!؟؟؟؟
 ‏نکنه میخوان منو ببرن اتاق عمل
 ‏پارچه سبز برا اتاق عمله
 ‏وای داشتم دیگه از استرس می مردم
 ‏هیچی دیگه ماما گفت بدو زنگ بزن دکترش تا بیاد
 ‏من دیگه اینجا بود که دیگه مطمئن شدنم حرفاشون دروغ نبوده و پارچه سبزها برا گرفتن بچه بود
 ‏خوشحالی تو چهره ام با وجود این همه درد موج میزد
 ‏همچنان دردام شدیییییید بود و حس دستشویی شدید داشتم
 ‏میگقتم من دستشویی دارم می گفتن بکن همین جا. میگفتم زشته می گفتن نه بکن عیبی نداره همش میگم خداروشکر که قبلش رفتم دستشویی اگرنه همونجا پی پی میکردم
 ‏هرچند که اگرم میکردم هیچ عیبی نداشت و اتفاقا آدم رو هم تشویق می کنن
 ‏به شدت حس دستشویی داشتم ساعت 12 45 دقیقه شد دیدم 20 دقه شد و دکتر نیومد
 ‏دیگه داشتم از درد میمردم
 ‏میگفتم چرا دکتر نمیاد
 ‏بگید بیاد
 ‏دیگه داد میزدم ‏مامان تو زنگ بزن ب دکتر بگو بیاد
 ‏اینها زنگ نمیزنن
 ‏دوتا ماماهه هم قیافه شون ترسیده بود
 ‏گفت برو دوباره زنگ بزن به دکتر این داره دنیا میاد
 ‏این که گفت من بیشتر داد زدم ماما با آرومی گفت به جای اینکه خودت رو خسته کنی
 ‏نفس بکش و دردت رو فوت کن این که گفت دردام قابل کنترل شد
 ‏خدا خیرش بده اگر نگفته بود واقعا از درد میمردم
 ‏دیگه زدم زیر گریه که شما به دکتر نمیگید بیاد
 ‏آخه چرا؟
 ‏من دستشویی دارم این داره دنیا میاد تا اینکه دکتر ساعت یک رسید
 ‏زدم زیر گریه که دکتر چرا نمیای؟ کجا بودی ؟
 ‏بیا خلاصم کن
 ‏این داره دنیا میاد
 ‏دکتر سریع لباسشو پوسید و دستکش و ...

کیسه آبمو پاره کرد و بعد من دیگه اصلا تحمل نداشتم داد میزدم دکتر پاره کن دکتر ببر
من دستشویی دارم
دکتر گفت زور بزن ماشاالله
دستشویی کن
آفرین دستشویی کن
من زورمو تو گلوم انداختم
دکتر گفت داری گلوتو زخم می کنی
زورتو بیار تو مقعدت
و من زور میزدم تا دستشویی کنم
ماما سرمو می آورد بالا تا به دلم فشار بیاد
من زور میزدم با تمام وجود اما دکتر میگفت چرا وسط راه ولش می کنی
میگفتم دارم زور میزنم ولش که نمی کنم.

فشار میومد یه مقعدم و وای از درد شدید
که دکتر گفت موهاش پیدا شد زور بزن
و من با تمام وجود زور زدم و دیدم یه هو دلم خاااااااالی شد
بچه رو گذاشتن رو دلم و متاسفانه همون لحظه پی پی کرد و بردنش
ولی وای چه حس قشنگی بود وقتی که سنگینی زهرا رو روی دلم حس کردم ساعت 1/20دقیقه ظهر بود
و دردم تما شد
حالا به خیالم پا میشم و میدوم و بچمو شیر میدم
دکتر از ساعت 1/20دقیقه تا ساعت 2ظهر دور بخیه زدن بود
اولش که خیلی خونریزی داشتم
دکترم ترسید که چرا این همه خونریری داری !!!!؟؟؟؟؟
دستش رو تا نیمه های ساعدش میکرد داخل بدنم و خون ها رو می آورد بیرون
که همه تعجب کردن
دکتر خودشم ترسده بود که نکنه رحم!!!!
که نه خداروشکر و خونریری من تمام شد ولی این کار دکتر هم خیلی درد داشت و من باز هر از گاهی داد میزدم
دکتر بخیه ها رو شروع کرد به زدن
درد نداشت اما خیلی بخیه که میزد میسوخت
انگار توی واژنم آتش روشن کرده بودن
هی میگفتم دکتر نکن
قوربونت بشم ولش کن
دکتر کی تمومه؟
دکترم هی با سوالهایی که اسم دخترات چی گذاشتی ک شوهرت چی کاره هست و....میخواست منو سرگرم کنه تا برام زود بگذره
که بالاخره بخیه هم با درد و سختی که برام داشت گذشت
و حالا خدمه آمد که بیا پایین
باز به خیالم میتوانم بدوم و پاشم راه برم
تا پاشدم دیدم نفسم نمیاد حرف نمی تونستم بزنم
بدنم به شدت میلرزید
خدمه میگقت بشین زود بشین رو ویلچر که الان میوفتی یقه منو میگیرن هی منو دعوا میکرد.
به فلاکتی نشستم و منو بردن طرف اتاقم
وقتی رفتم گفتم حالا مامانم هست شوهرمه
منو تو این وضعیت می بینه و میفهمه که چه قدر درد کشیدم
وقتی رفتم دیدم ای وای هیچکس نیست
دلم گرفت و زدم زیر گریه و گفتم مامان
داد میزدم مامان بیا
مامانمو بگید بیا
مامان کجایی
به فلاکتی خوابیدم روی تختم
دخترمو آوردن که شیرش بدن مامانم باز نبود و بردنش و من گریه ام بیشتر شد
بالاخره مامانم اومد از بس توی همین 5 دقه گریه کرده بودم نصف بالشم خیس خیس شده بود
مامانم اومد بعدش خالم که شیرازه اومد
و بعد از یک ساعت شوهرم امد
اونموقه که شوهرم اومد دیگه من آروم شده بودم و همش حسرتش به دلم مونده که چرا موقع دردا نبود چرا اون موقع که حالم بد بود نبود
ولی خوب شوهرم گفت اگر من بودم به حال تو فرق داشت ولی حال من نه چون من میدونم چه قدر تو سختی کشیدی
این رو هم بگم که توی همه لحظاتش مامانم پیشم بود و داد هامو می شنید
بنده خدا خیلی بهش سخت گذشته بود
میگفت هی که داد میزدی دلم کنده میشد
دلم میخواست همه پیشم بودن
مامانمم میگفت خیلی حس غریبی داشتم و احساس تنهایی


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خلاصه ما تا فردا ظهر موندیم چون دکتر گفت وی بک هستی بستری شو تا مراقبت های ویژه ازت بشه
بهم سوند هم وصل کردن چون خوندیری ام هم شدید بود ترسیدن و مراقبت ویژه کردن
ما روز دوشنبه ظهر اومدین شهرستان
و من همچنان فکر میکردم میتونم بدوم
بی حسی و مسکن ها هنوز اثرشون نرفته بود تا اینکه روز سه شنبه درد بخیه های من شروع شد
گریه میکردم داشتم از درد میمردم
دوتا دوتا مسکن با هم میخوردم و افاقه نمیکرد حس می کردم دیگه خوب نمیشم
میگفتم چه فرقی با سزارین کرد
اینکه بیشتر منو از پا انداخت
من از درد تا صبح گریه می کردم
خدا شاهده واقعا درد کشیدم تا امروز که 11 روز از زایمانم میگذره کمی بهترم و روزی یک مسکن میخورم
پیشنهادم به بچه های وی بکی اینکه که
دلتون محکم باشه
به حرف ماما هم توجه نکنید
صبور باشید و  محکم
بین دردها همش به خودتون بگید نه این درد که دردی نیست هنوز درد اصلی نیومده تا دردا براتون آسون بشه
در مورد بخیه هاتون آگاهی داشته باشید تا مثل من تو ذوقی نخوردید
بخیه که میخوردید اصلا نباید راه برید و بشینید
اگر روی بخیه ها کار کردید زمین گیر میشید
قشنگ باید یه هفته استراحت مطلق باشید
واقعا اینطور نیست که میگن زایمان طبیعی بر خلاف سزارین بعدش راحتی
من که واقعا درد کشیدم و اصلا راحت نبودم
سزارین خیلی راحت تر بودم و دردم هم کمتر 

تکنیک های تنفس رو یاد بگیرید 

مامای خصوصی دارید بهش بگید موقع دردها حتما بهتون تنفس  رو یادآوری کنه
واقعا ورد ها اینقدر شدیده که آدم یادش میره نفس بکشه
ماما بهم میگفت نفستو قطه نکن نفس بکش واقعا اگر بهم نمیگفت نفس بکش خفه میشدم
خدا شاهده یادم میرفت نفس بکشم

تکنیک های زور زدن رو بلد باشید
کارتون رو بسپارید به خدا

بیشترین ذکری که من می گفتم این بود :
لا الله الا انت سبحانک انی کنت من الضالمین فستجبنا له و نجیناه و من الغم و کذلک ننجی المومنین
این ذکر رو هر که بخونه غم و غصه از دلش میره
ذکر یونسیه مشحوره و توی نماز غفیله هم میخونن
توی دردها برا خودتون و همه دعا کنید
من اصلا دمنوش نخوردم
فقط دو هفته خاکشیر و بیدمشک ناشتا خوردم
و پیاده روی هم یک ماه نا منظم حداکثر نیم ساعت
و بیشتر روی توپ مینشستم و قر میدادم و بالا و پایین میپریدم
و به نظرم بعد از خدا همین توپه خیلی برا سر بچه که فیکس بشه خووووووب بود
دیگه بعد از زایمانم همه ماماها منو به هم نشون میدادن که این بودا
این همونه
این همونه که وی بکی بوده
و گفتن اولین زایمان وی بک در بیمارستان پارس شیراز ثبت شد
بهم میگفت قهرمان
همون ماما که بهم می گفت رحمت پاره میشه اومد پیشم و بهم گفت من چیزی نگفتم ولی خیلی قهرمانی خیلی کار خوبی کردی و ....
توی اون بیمارستان شده بودم قهرمان
توی پیام ها که از طرف دوستان و اقوام میومد برام همه میگفتن آفرین به این اراده
آفرین به این صبر و...خداروشکر که به آرزوت رسیدی
ولی برای زایمان بعدی اگر بخوام اینقدر رو بخیه هام اذیت بشم دیگه زایمان طبیعی رو انتخاب نمی کنم
چون خییییییلی درد و زجر کشیدم
نمیدونم فقط من این همه رو بخیه زجر کشیدم یا همه اینطوری هستم
آخه الان زیر بخیه هام یه رگ خونریزی کرده و هماتوم ایجاد شده

خلاصه خدا بهم عزت داد و شدم الگوی همه
ممنون از این تاپیک که واقعا بعد از خدا این تاپیک کمک کنده بود
من صفحه 1000بود که پیداش کردم و تمام صفحاتشو از اول تا 1000خوندم و تا همین حالا باهاش بودم
ممنون از رستا براش خیلی دعا می کنم
و بقیه بچه های تاپیک
همیشه آرزوم بود و می گفتم خدا ممکنه منم بیام یه روز بنویسم سلام بچه ها منم زایمان طبیعی کردم ک خداروشکر شد
ان شااله هر چه خیره برا همه رقم بخوره و به آرزوتون برسید
توکلتون بر خدا
همش بگید انی لما انزلت الی من خیر فقیر
برید تفسیر این آیه رو بخونید
سوره قصص آیه 24.....
و اینطور دعا کنید که بهترین نوع دعا کردنه

التماس دعا از همگیتون

خوش باشید و سلامت.....

برای منم دعا کنید

خلاصه ما تا فردا ظهر موندیم چون دکتر گفت وی بک هستی بستری شو تا مراقبت های ویژه ازت بشه بهم سوند هم ...

تبریک میگم عزیزم آفرین به ارادت👏👏👏

خدا بچه هات رو واست حفظ کنه و زیر سایه پدر و مادرشون بزرگ بشن

مویز جان واسه منم دعا کن اینجا همه منو میترسونن😭


2731
خلاصه ما تا فردا ظهر موندیم چون دکتر گفت وی بک هستی بستری شو تا مراقبت های ویژه ازت بشه بهم سوند هم ...


مرسی عزیزم که وقت گذاشتی و برامون تعریف کردی

افرین به این تلاشتون

ان شاالله سریع تر کاملا خوب شید و همیشه همتون سلامت باشید

التماس دعا

😘🌷🌷

🌼🌼اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌼🌼
خلاصه ما تا فردا ظهر موندیم چون دکتر گفت وی بک هستی بستری شو تا مراقبت های ویژه ازت بشه بهم سوند هم ...

مویز جان تبریک ممنون که خاطره ات رو گفتی

اسم دکترت هم لطفا بگو منم استان فارسیم


خلاصه ما تا فردا ظهر موندیم چون دکتر گفت وی بک هستی بستری شو تا مراقبت های ویژه ازت بشه بهم سوند هم ...

عزیزم مبارکت باشه

ایشالله زهرا خانومت عاقبت بخیر بشه

خیلی عجیبه که بعدش انقد درد داری


من حین زایمان درد داشتم ولی واقعا با تنفس و آب داغ کنترل میکردم 

هرچند آخرهاش برای منم خیلی سخت بود اما با تولد پسرم تموم شد

بخیه های منم یک ساعت طول کشید اما 3 تا بی حسی با فاصله برام زدن که حتی ی ذره درد یا سوزش حین بخیه حس نکردم

اصلا متوجه نمیشدم...


برای بعدش هم اصلا حتی یک دونه مسکن واسه درد نخوردم ففط واسه اینکه خونریزیم زیاد بود مفنامیک گاهی میخوردم

برای احساس سوزش جای بخیه هم پماد زایلاپی میزدم که عالی بود واسم



این چه استغناست یا رب؛وین چه قادر حکمت است*******که این همه زخم نهان است و مجال آه نیست!
2740
خلاصه ما تا فردا ظهر موندیم چون دکتر گفت وی بک هستی بستری شو تا مراقبت های ویژه ازت بشه بهم سوند هم ...

افرین احسنت به شما مامان مهربون💪💪💪💪💪 با کل تاپیکتون منم گریه کردم 😢😢

 مادر دلنشین ترین ملودی زندگی 😙😙😙😙 برای سلامتی مامانانم و سالم  رسیدن نی نی توی دلم یک صلوات مهمونم کنید 

ممنون از همگیتون بچه ها...

ان شاالله بیام و خاطرات خوبتون رو بخونم

مهربانو جون واقعا نمیدونم ولی حتما من برا بخیه هام اینقدر اذیت شدم چون کسی ندیدم این همه از بخیه بناله

حالا شنبه میخوام برم دکتر ببینم چی میگه

اسم دکترمم فاطمه حاجی باقری هست

خلاصه ما تا فردا ظهر موندیم چون دکتر گفت وی بک هستی بستری شو تا مراقبت های ویژه ازت بشه بهم سوند هم ...

مویز جان بازم تبریک میگم بهت و خدا رو شکر که الان بهتری، ممنون که وقت گذاشتی و اینقدر خوب تعریف کردی، راستش ی جاشم اشکم دراومد  عزیزم منم چند روز پیش رفتم مطب دکتر حاجی باقری و چون قبلا (چن سال پیش)هم رفته بودم پرونده داشتم اونجا، حالا بازم مرددم که همین دکترو انتخاب کنم یا نه؟اخلاقش که واقعا خوبه....

حالا عزیزم تو راضی بودی؟ اگر برمیگشتی قبل بازم همین دکتر رو انتخاب میکردی؟بخیه هات خوب زده شدن؟ممکنه به خاطر بد بخیه زدن باشه!؟خیلی ناراحت شدم وقتی نوشتی که خیلی درد داری و نمیتونی بعد از تولد گل دخترت لذت ببری، راستی مامای همراه نیاز هست به نظرت؟

ممنونم عزیزم.  خیلی دعام کن.  شرایطم داره شبیه بارداری قبلم میشه! ولی این بارو نمیخوام به ...

رستا جان سلام

تاپیکتو دارم میخونم صفحه ۳۲ هستم.

میخوام برم پیش دکتر شریفی

شما بیمه نیروهای مسلح بودی؟

تو مطبشون سونوگرافی میکنن؟

اگر بیمه نیرومسلح باشیم برای وی بک خودشون میان یا دکتر کشیک؟

مویز جان بازم تبریک میگم بهت و خدا رو شکر که الان بهتری، ممنون که وقت گذاشتی و اینقدر خوب تعریف کردی ...

سلام عزیزم

ممنون ان شالله روزیش به شما 

اگر برمیگشتم واقعا همین دکتر رو دوباره انتخاب میکردم

اگر دکترت حاجی باقری باشه که کلا نیازی به ماما نداری

چون دکتر اجازه نداد یه ماما بدون اجازه خودش من رو معاینه کنن

و فقط خودش معاینه ام میکرد

روزی دوبار هم بهم سر میزد و خودش چکم می کرد...

بخیه من یه مشکل داشت که یکی از رگ ها بسته نمیشد و دکتر خیلی تلاش کرد بسته بشه ولی همون خونریزی کرو

نه واقعا مشکل از بخیه زدن دکتر نبود....

انگار من اینجوری سرم اومد....

دکتر بعد از زایمانم جوابگو بود 

با تلفن بهش زنگ زدم و با صبر و حوصله در مورد بخیه هام باهام حرف زد

به نظرم درجه یک بود واقعا.

ولی بیمارستان احتمالا میرفتم شفا که حداقل از آب گرم و ...استفاده کنم

اخلاق ماماهای شفا خیلی بهتره

ولی بیمارستان پارس یه خولی که داشت خییییلی خلوت بود و آروم و ساکت 

همین خیلی مزیت بود

ولی شفا خیلی شلوغه ولی خوب امکاناتشون بهتره و شوهرت میتونه بیاد پیشت

پارس با اینکه خصوصی بود ولی شوهرم نمیتونست بیاد پیشم ولی شفا میتونه بیاد و این منو ناراحت کرد.

ولی خوب هزینه شفا هم بیشتر از پارس هست.

ممنون از همگیتون بچه ها... ان شاالله بیام و خاطرات خوبتون رو بخونم مهربانو جون واقعا نمیدونم ولی ح ...

سلام عزیزم ممنون از اینکه وقت گذاشتی و دلگرمی دادی.

من امروز به مادرم گفتم که باردارم. بهم گفت تو فقط بلدی بزایی از بچه داری جیزی بلد نیستی.  قربونش برم کلی بهم انرژی داد. تازه گفت تا حالا چهارماه یه بار میومدی از ابن به بعد دبگه نیا. از قصه دارم داغون میشم. نمیدونم واکنش مادرشوهرم چیه.  سر بچه دومم تک و تنها بودیم حتی بعد زایمان هم کسی نبود. سر این سومی که ترکش ها از الان داره اصابت میکنه. جز خدا و شوهرم هیچ کس رو ندارم


ما را مدافع چادر زهرا (س) آفریده اند   
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز