تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

خودشون تایید کردن از اول که دکترت خوبه وگرنه خیلیا اصلا زیر بار ویبک نمیرن و با خود دکترم ادامه بدم

قرار بود دردام شروع شد برم پیش ایشون تا آمادم کنه برا بیمارستان ولی دریغ....

ان شاالله هر چی خیر هست پیش بیاد

دلت را بسپر به خدا

کاربر باران بهاری صبح روزیکه نوبت سزارین داشت درد زایمانش شروع شد

حتی ساکن تهران هم نبود

ولی از قم حرکت کرد به سمت تهران و موفق به ویبک شد

پس اگر خدا بخواد نشد نداره

همین دکترم سزارین اولم رو هم انجام داده و خداشکر مشکلاتی که شماها میگید رو من نداشتم ولی اگر نتونم زایمان طبیعی داشته باشم انگار ی خلا تو زندگیم هست و خوب طعم مادرشدن رو نچشیدم!

اتفاقا خاطرشو خوندم خیلییییی قشنگ و جالب بود برام

برا همه تعریف کردم و میگم ببین تا خدا نخواد برگی از درخت نمیفته!!

ولی درعمل نتونستم خودمو تطبیق بدم

لابد منم مثال نقض شماهام!!

هی معاینه میکنن به شدت بعد میگن لک دیدی نترس!

منم‌خندیدم و گفتم ازین حرفا زیاد شنیدم!به من اینا تاثیری نداره

کاملا این حست را درک می کنم

زایمان طبیعی برای من هم مثل یک گمشده بود که باید بهش دست پیدا می کردم

هنوز طعم شیرینش را تو وجودم احساس می کنم

آره واقعا 

تصورم این بود ی روزی میچشم با تمام ترسی که ازش دارم که خدا خودش میدونه ولی به استقبالش میرفتم منتها اگر بازم سز بشم دیگه کلا ناامید میشم! پیش خودم میگم خدا اجری که به طبیعی ها میده به سزارینی ها نمیده!

امشب تو بلوک زایمان یکی درد میکشید و ناله میکرد خیلی دلم براش سوخت.تو دلم میگفتم اون الان درچه حالیه بنده خدا.دعا میکردم خدا کمکش کنه!

از طرفی هم میگفتم خوش بحالش!!درد اومده سراغش و خلاصه تموم میشه

ممنون از راهنماییهاتون

فعلا شب خوش

از همگی هم التماس دعا

به نظرم باید زد بیخیالی هر وقت وقتش باشه تشریف میارن این کوچولوهای ملوس و مطمئن باشین هر چی خیره پیش میاد

بچه ها کمک. از بس درد کشیدم و خبری نشد دارم جا می زنم ...دیشب چند بار زدم زیر گریه و شوهرم آرومم می کرد

دیگه ذهنم کار نمی کنه .نمی دونم چه کار کنم . 

دیروز از سر شب دردام کاملا ریتمش منظم شد تا آخر شب به 7 دقیقه یه بار رسید که تصمیم گرفتم برم حمام آماده بشم که دوباره شد یه ربع یه بار .منم از غصه خوابیدم اما چندین بار تو خواب از درد زیاد بیدار شدم.

می ترسم برا بچه خوب نباشه.به دکتر شریفی پیام هم دادم ولی جواب نداد. نمی دونم امروز یه سر برم بیمارستان برا ان اس تی ؟ یا بازم منتظر بمونم؟یا امروز برم مطب دکتر؟

البته بین دردا تکون هاش رو حس می کنم

همش میگم خوش به حال اونایی که یهو درداشون شروع می شه و زایمان می کنن . من اصلا تکلیف ندارم

دیگه داره باورم می شه که زایمانم همین طوری طولانی و بی نتیجه خواهد بود    

یکباره تمام انرژی و امیدم رو از دست دادم.

خب شاید همینا نشونس دیگه

منم همینم والا!درکت میکنم فکرکنم بد نباشه بری ان اس تی

ی حسی بهم میگه ان شاءالله به زودی زایمان میکنی💪💪💪