بزارین داستانو بگم بخونین لطفا رابطمون خوب بود خدایش خیلی کمکا بهم کرد یک سال رابطه برام هیچی کم نزاشت هیچ وقتم نزاشت من خرجی کنم ب جز ولنتاین و تولدش ک اون برابرشو برام انجام داد
من افسردگی داشتم و کلی کمکم کرد از کار و زندگیش میزد یک ساعت فاصله هروز منو میبرد بیرون روحیم عوض شه حالمو خوب کرد منو تشویق کرد واس ایندم بجنگم.. باشگاه و درس و منی ک از همشون بیزار شده بودم ب عشق این امید گرفتم ب زندگیم
حالا یک ماهی میشه ک رابطمو خودم کات کردم اونم بخاطر این ک پسرعموش حسادت کرد بهمون و منو پر کرد و دروغ گفت من ب عشقم بد و بیراه گفتم و کات کردیم تو این تایم کاتمون پسر عموش خواست با من رل بزنه و خواست رلمو با یکی دیگ اشنا کنه ک متوجه منطورش شدم ک چرا دروغ میگف از عشقم ب من... چون اون رلش بهش خیانت کرده بود من خیلی دوس داشتم عشقمو حسادت کرد خواست عشقی ک ب دوست پسرم میدم و نصیب اون کنم..
حالا یک ماهی میشه کات کردیم و چن بار رلم تماس گرفت ک گقته بود دلش برام تنگ شده ولی گوشی من خاموش بود هفته پیش بهم پیام داد اینستا ک بهم زنگ بزن من زنگمینزم خاموشی زنگ زدم حرف زدیم و گفت بیا ببینمت ک دو شنبه رفتم دیدنش و ...