سلام
هیج جایی برا درد و دل ندارم داستانش خیلی طولانیه میشه کمکم کنید
خواستگاری داشتم از دو سال پیش همکار بابام بود اون موقع هم دوسش داشتم اما مخالفت کردن با ازدواجمون پدرم. بعد دو سال نه من فراموشش کردم نه اون
وارد رابطه شدیم سعی کردیم اینطوری اقدام کنیم خانوادمو راضی کنیم دوباره تماس گرفتن بابا هم راضی نشد ک نشد گفت با ما جور نیستن خانوادش با ما نمیخونه از نظر فرهنگی متفاوتیم اما بیخیال نشدبم ادامه دادیم در طول رابطه متوجه رفتار ناپسندی نشدم خیلی دوسش دارم هنوزم اما بابا از چندین نفر هم پرس و جو کردن گفتن خانواده خوبین اما فرهنگشون با شما نمیخونه
رفتیم مشاور ازدواج تست و بررسی گفت شما دو تا مشکل خاصی ندارین اما اختلافات فرهنگی خانواده مسئله مهمی هست نمیتونین زوج خوشبختی بشین همه اینا تاثیر گذاره خانواده مهمه
مشاور به من گفت پدرت بازاری هست
بابای ایشون راننده کامیون ایشون از یه شهر کوچیک هستن فرهنگشون فرق داره گفت بیخیال شو این ازدواج به مشکل میخوره اما خیلی سختمه دوسش دارم
طرف هم میگه نامردی قول دادی پشتمو خالی نکنی راستم میگه اما اخه من چیکار کنم توروخدا راهنماییم کنید
