2733
2734
عنوان

میخوام بخاطر این وضعیت جدا بشم

479 بازدید | 20 پست

ما چهار ساله ازدواج کردیم. شوهرم و خانوادش با من و خانوادم از نظر اخلاقی، نظافت، پوشش(اونا خیلی شلخته لباس میپوشن) و... متفاوتیم. باهم چندماه اختلاف سنی داریم و من اون زمان دانشجوی مهندسی بودم که باهم اشنا شدیم ایشونم دانشجوی پزشکی. همسرم و روز اول که دیدم از تیپ و چهرش خیلی خوشم نیومد اما چون خیلی دوسم داشت و برای ازدواجمون مصمم بود بدون دوستی تونست بیاد خواستگاری

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، 

 خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، 

 خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

2731

از فاصله اشنایی تا عقد ما یه پروسه یک ماهه طول کشید. اون زمان همسرم کار میکرد تو زمینه کنکور و ماشین ثبت نام کرده بود. هر روز دوران نامزدی گل میگرفت میومد. ولی خب از نظر اخلاقی فوق العاده غیر اجتماعی بود. یعنی من با پسرخالم نباید حرف میزدم یا سر ازدواجم و جا به جاییمون به یه شهر دیگه، من دانشگاهم و نصفه ول کردم و شروع کردم به کار ارایشگری

من عروسی نگرفتم ولی قرار شد عکاسی کنیم. من تک دختر بودم و خانوادم هزارتا ارزو داشتن. طول نکشید که تا رفتیم زیر یه سقف(خونشم پدرشون زد به نام داماد جای عروسی!) تاره مشکلات ما شروع شد. پاگشا رفتیم خونه خالم و من شرایط نامناسبی بخاطر مشکلات ماهانه داشتم و لباسم سفید بود. رفتم نشستم سر میز بچه های کوچیک تو اشپزخونه و همسرمم نشست سر سفره. یهو سر سفره بدون هیچ حرفی پاشد رفت به بهانه اینکه بابام حالش بده. دوساعت بعد پدرش زنگ زد به من که تو فکر کردی ما بی غیرتیم پسرمو وسط مجلس تنها ول کردی رفتی سر میز پسر خالت اینا نشستی!!!! پسرخالم کلا هفت هشت سال کوچیک تر از من بود و نوجوون بود بچه. میدونم اشتباه بود اما واسم سوال بود چرا خودش با من حرف نزد

از اینا بگذریم ما کم کم رومون تو روی هم باز شد هرچی گذشت توهینا به فرهنگمون و خانوادمون کشید. سر هر چیزی حرص من و در میاورد. کم کم که اومدیم شهر جدید کار کردنم گذاشت کنار پزشکیم تو دوران اموزشی حقوق چندانی نداره. اما کار ارایشگری من گرفت و همسرمم کار کردن و گذاشت کنار و مخارج روز به روز افتاد رو دوش من

حالا این وسط من هم درسمو ول کرده بودم، هم مخارج با من بود هم یه عروسی نگرفته بودن هم طلاهامو برای شروع کارم از دست داده بودم و هم شوهرم بیکار و پررو شد. طوری که سر اسباب کشیامون و مشکلات سریع زنگ میزد بابام اینا. این اواخرم که سر هر بحثی قشنگ فحش میداد

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز