2752
2734

هرگر خانوادم رو نمیبخشم ، دیروز دختر خالم اومد پیشم که باهاش ریاضی کار کنم ، تازه رسیده بودم 

بابام مث ادمای جانی بیرونش کرد از خونه 

گوشیش اورد گفت همبن الان زنگ میزنم به فلانی(چند تا از بزرگای فامیل که اومدن خاستگاری )میگی قصد ازدواج نداری اینارو با داد بیداد بهم گفت منم برا اولین  بار گفتم نمیگم ،(بیشتر از ده بار محمد اینا اومدن خاستگاری اینبار ازم خواهش کرد خودش باباش گفتن فقط به بار توام حرف بزن و منم قول دادم بهشون)

بابام بازوم گرفت و کشون کشون بردم اون یکی اتاق کلی داد زد منم واسه اولین بار دلم زدم دریا گفتم من موافقم 

بابام میخواست خفم کنه و کلی کتکم زدم مامانمم با مشت یه عالمه زد تو سرم 

بقیش تو پیت بعدی میگم 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



خب مخالف ازدواج در سن کم هستند و خوب تصمیم میگیرن فقط نحوه جلوگیریشون بده ..

موهایمان در جوانی سفید شد گفتند "ارثی" است راست میگفتند! ما"وارثان اضطراب تاریخ بودیم" ( با افرادی که شخصیت پایین دارند همکلام نمیشم)
2731

نمیدونم قضیه چیه 

ولی تجربه و شنیده ها ثابت کرده وقتی پدرو مادری با ازدواجی مخالفن حتما یه چیزی میدونن 

دوستانه میگم به حرفشون گوش کن

خوب شد زمان مختار فضای مجازی نبود وگرنه دار ودسته اوباش کوفه هشتگ میزدن: نه به اعدام شمر_نه به اعدام عمر بن سعد_نه به اعدام حرمله🙌(نحوه شهادت شهید آرمان و شهید عجمیان، تا مغز استخوانم را سوزاند😓)

خیلی کتک خوردم ، داداشم از در اومد شروع کرد داد و بیداد 

بابام گفت بخدا داغ پسرشو میزارم دلشون توام میکشم 

داداشم گفت اگه انتخابت اونه هر چی حق حقوقت میشه میدیم بهت دیگه باما صنمی نداری 

بچه ها خیلی حالم بد بود تنهایی از جانب همشون مورد حگهجوم بودم 

و اینم بگم که تازه دو سه ساعت بود از راه رسیده بودم اینطوری رفتار کردن باهام و شام هم حتی نتونستم بخورم انقد حالم بد شد که ترسیده بودن اخر شب اومدن بالا سرم بهم قرص دادن که بخوابم 

بابامم اومد بعدش بوصم کرد گفت عصبانی بودم اما قلب من شکست خیلی بدجور بچه ها ببخشید الان عروسیم یکم دیر میزارم  ا

بعد همین دختر خالم که اومده بود ریاضی باهاش کار کنم چنان ترسیده بود کتاباش جا گذاشته بود کلی ناراحت اون شدم بابام خیلی بد رفتار کرد 

بعد من با خالم دیروزش کلی درد دل کرده بودم و اونم بهم گفت کنش یه بار حرف بزن یا میهش با نمیهش ، این خالمو مثل مامان دوس داشتم خیییلی زیاد 

دخترش که رفته بود خونه نمیدونم چی گفته بود دیدم پیام داده و نوتشه 

لعنت به روح پدرت و کلی فحش دیگه به داداشم داذه بود و گفت گیاه روی ریشه سبز میشه بابات نمیتونه جلو دخترش بگیره گناه مردم چیه 

سرتو بخوره شوهر کردنت دست بردار و این پیاماش که دیدم برق از سرم پرید بسه با این عشق بازیت میخای خون بندازی 

من خیلی به این خالم اعتماد داشتم هیچ‌وقت فکر نمیکردم اینجوری بهم فحش بده 

خلاصه خیلی دلم شکست از‌همه جا ، احساس میکنم تنها ترین ادم دنیا هستم 

صدای داداشم میومد که میگفت بدیم شوهر زودتر این دیگه یه سال دیگه کسی سراغش نمیاد 

هبچ‌کس اندازه خانواده خودم و کسایی که بهشون اهتماد داشتم ابنطوری با ابروم بازی نکردن 

بعدش صبح بابام باز بغلم کرد خودشم گریه کرد ولی قلب من دیگه درست نمیشه الانم اوردنم عروسی واقعا دلم‌خونه 

حس میکنم حتی دیگه خداهم توی زندگیم ندارم ، همه کتکا یه طرف حرفای خالم یه طرف

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز