همکلاسی دانشگاهمه. یه برگه ارائه مال من دستش مونده بود که اگه نمیداد بهم من نمیتونستم برم سرکلاس. دیشب بهش زنگ زدم گفتم فردا بیای ها ساعت ۸ صبح اونجا باش گفت باشه. من صبح پاشدم آماده کارامو کردم ناهارمو برداشتم به امید اینکه این نکبت داره میاد. یهو زنگ زده با صدایه خوابالو من نمیام خوابم میاد. کارد بزنی خون من در نمیاد یه هفته کارمو عقب انداخت. شب قبلش بجایه اینکه کپه مرگشو بزاره که صبح بتونه بیاد تا ۵ صبح تو اینستا میچرخیده