همیجوریه بزور ازم میگیره حتی با دعوا
خیلی خستم هیچکس نمیفهمه حالمو
به یه دختره ماشین فروخته بود من دختررو دیدم موقعی گه اومد ببینه ماشینو دختره از اهواز اومده بود پیاماشونو تو واتساپ دیدم دختره رسمی حرف زده بود اما شوهرم خیلی صمیمی و راحت جواب داده بود هرچی اون سعی میکرد رسمی باشه شوهرمن سعی میکرد راحتر و خودمونی تر باشه الان زنگ زدم به شوهرم میگم چرا انقدر صمیمی جواب دادی میگه من منظوری ندارم گفتم باشه پس منم اگه با مردی صمیمی شدم منظوری ندارم ناراحت نشو به من که میرسه میگه تو بیخود میکنی حالا من که اینجور آدمی نیستم اینارو میگم بهش که خودشو جمع کنه
بدبختی اینجاست هرچی گفتم چرا با یه دختر غریبه اینجوری حرف زدی میگه من منظوری نداشتم همینجوری بعد دختررو من دیدم نزدیکای ۲۸ سالش میشد از این دافا بود بعد شوهرم میگه اون بچست گفتم چه ربطی داره اصلا به فرض ۱۴ سالشه تو باید چون بچس خودمونی بشی
دارم سکته میکنم تاحالا تو این وضعیت نبودم خودمم یه آدم کم ارداه ی بی عرضه ام میدونه نمیرم هرگوهی میخواد میخوره تو میگی چیکار کنم