امشب خيلي خاطرات بدي اومدن ذهنم
از بچگيم از مادرم كه بهم محبت نميكرد و هميشه كتكم ميزد و بين دختر و پسر واسش دنيا دنيا اختلاف بوده و هست.
از مادرشوهرم كه خيلي اذيتم كرد ، سر هر چيز ناچيزي بهم تيكه و كنايه ميزد و توهين و تحقير ميكرد و نتونستم هيچوقت جوابش و بدم ..
از شوهرم كه تو عقد متوجه شدم خيلي چيزا دروغ گفته از احساسش، از صداقتش، از شرايطش… و اون احساس كه بايد بين ما شكل نگرفت
الان كه فكر ميكنم كلا يه موفقيت و دلخوشي تو زندگيم بود اونم پيشرفت كاري و درسيم بود كه به لطف اشتباه در انتخاب توي ازدواجم از دست دادم