امشب شوهرم و مادرشوهرم اومدن، شوهرم مستقیم رفته بیمارستان، اصلا نیومد خونه، مادرشوهرم گفت خیلی بهش زنگ زدن مجبور شده بره و گرنه میخواست اول بیاد خونه، بعد خودم بهش زنگ زدم عصبانی شد گفت الان چه وقتیه زنگ زدی وسط کارم و قطع کرد، بعد پیام داد عذرخواهی کرد گفت به خاطر دو روز مرخصی که گرفته به یکی از همکلاسیاش فشار اومده و فینت کرده(از حال رفته) وسط کار برای همین شوهرمو تنبیه کردن و گفتن تا شنبه شب باید بیمارستان بمونه.
بعد مادرشوهرم اومد نشست باهام حرف زد، گفت نگران زندگیتونم هیچ تفریحی ندارید، میرید سرکار برمیگردین خونه، اگر تفریح مشترک نداشته باشین ازهم دور میشین همین اول زندگیتون سعی کنید تفریح مشترک برای خودتون درست کنید که صمیمیت بینتون بیشتر شه. برید سینما باهم هر هفته برید پارک و هرروز نیم ساعت تو خونه ورزش کنید باهم غذا درست کنید از اینجور حرفها بعد گفت باهم حرف بزنید نذارید هیچی تو دلتون بمونه، بعد پدرشوهرمم گفت من تا اخر عمرم از نظر مالی حمایتتون میکنم( یه کارت دستگاه پوز محل کار پدرشوهرم دست شوهرمه و هرچی پدرشوهرم با اون پوز کار کنه میاد به حساب شوهرم) گفت شما اگر درامدتونم ده برابر من بشه من این کارت رو از شما نمیگیرم و این پولی که وارد اون حساب میشه متعلق به شماست، پس اصلا دغدغه مالی نداشته باشیدو به خاطر پول از خوشیاتون نگذرین. در کل نمیدونم شوهرم چی به خونوادش گفته بود که این شکلی نصیحتم کردم فکر کنم سربسته توضیح داده با اصلا چیزی نگفته و برداشت خونوادش این بوده.