یه کارایی کردن باهام که انقد زخم زدن بهم انقد شبا تا صبح بخاطر رفتاراشون گریه کردم . چهار بار هم رفتیم جلو برای اشتی کم محلمون مردن دیگه شوهرم ه
خودش گفته بمیرن هم نمیرم مگه خودشون بیان جلو ولی هر زمانی هم اشتی کنیم دیگه اون عروس سابق براشون نمیشم عمیقا فاصله مو باهاشون رعابت میکنم چون ذاتشونو شناختم