من تازه ازدواج کردم هنوز یک ماه هم نشده دیروز از صبح تا شب خونه مادر شوهرم بودم امروز هم عصر قرار بود بازم باهم باشیم مهمون بودیم دو روزه مادر شوهرم مریض هست امروز روز سوم هستش من امروز بهش زنگ نزدم یه حالی ازش بپرسم سریع عصر شوهرم پر کرده بود فرستاده بود سر من که چرا اصلا یه زنگ هم بهم نزده یه زنگ میزد یه حالی ازم میپرسید وقتی هم داشتیم می رفتیم مهمونی توی ماشین بهم تیکه انداخت که فامیلای دورم بهم زنگ زدن حالم پرسیدن اونی که نزدیکم هست یه زنگ نمیزنه منم به خدا سپردمش چون من از قصد این کارو نکردم با خودم گفتم دیروز کلا باهم بودیم امروز هم عصر باهم هستیم
میشه برای حاجترواییم یه صلوات بفرستی🌼💖 کاربری دست دو نفره .... برای غم هایی که فراموش میشوند.... چی میشه منم یه صبح بیدار شم ببینم زندگیم رو رواله دیگه ناراحت نباشم خیانت کرده ناراحت نباشم عشقم زن گرفته یه دختر خنثی باشم اونوقت یه ادم جدید اومده تو زندگیم.. چی میشه خدا رو شکر کنم که خیانت دیدم و نفر بعدی خیلی خوبه چی میشه از ته دلم بخندم چی میشه بازم صدای اهنگو ببرم بالا و بلند بلند بخونم و مستانه بخندم چی ... چی میشه برم سرکاری که میخوام و قوی و مستقل شم چی میشه بابام بهم افتخار کنه چی میشه ای کاش، ای کاش نمیگفتم...
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
من ۱۵ سالم بود ازدواج کردم مادر شوهرم تا ۱۸ سالگی کنکور نذاشت دست به سیاه و سفید بزنم کارامو انجام میداد دخترم که تا دوسالگی فقط نقش شیر دادن بهش داشتم میگفت فقط درس بخون اندازه مادرم دوسش دارممم