واسه خودم مینویسم که سالها بعد شاید برحسب جبر روزگار، جهت تجدید خاطرات اینجا اومدم و این متنو خوندم وگرنه هیچ ارزش واعتبار مادی ومعنوی لین تاپیک نداره... بازم یکسال گذشت و مثل ده سال اخیر روز تولدم دور از خونه و وطن بوده، مثل سال قبل شبفتم و انگار لیدوکایین زدم چون نه ناراحت میشم از غربت و دوری و رفتن کسی ن خوشحال از اینکه بزرگتر و عاقل تر وپخته تر شدم.. برحسب تقدیر و جبر روزگار جلومیرم ولی واسه پیشرفت و جلو رفتن جز نگاه پر محبت خدا و دعای پدرومادرم از کیلومترها دورتر پشتوانه ای نیست، خوشحالم نه ازاینکه یکسال از عمرمم کم شد بلکه اینکه سعی کردم باشرف زندگی کنم ولو با سختی، سعی کرذم حق الناس برگردنم نباشخ وتلاش کنم واسه بهتر شدن، اینکه کی و. کجا اخرین سال و اخرین ورق زندگی من باشه نمیدونم اما تلاش میکنم که انسان بهتری بشم... امسال توفیقات مادی و تحصیلی ب لطف خدا رقم خورد اما همیشه فکر میکردم تو29 سالگی خیلی جلوتر وبهتر از الانم باشم ولی بازم الحمدلله دائما ابدا...