سه ساله که باهاش هم اتاقی و هم کلاسی و رفیقم . خیلی با هم رفیقیم هم من هوای اونو خیلی دارم هم اون .
ولی امروز صبح قاشقشو گم کرده بود .به من گفت که تو گمش کردی تو ظرفا رو شسته بودی نیاوردیش بعد اخر قاشقشو با ظرفای دیگه ش از زیر تخت پیدا کرد فهمید کار من نبوده .
تو یه درسی کنفرانس داشتیم گروهی . من بخش خودمو کامل بلد بودم. اون بخش خودشو نخونده بود ، سر کلاس بهش گفتم خب الان بخون ، گفت من خسته م الان مغزم اصلا کار نمیکنه ، گفتم باشه ، خودم بخش اونم هول هولکی سعی کردم حفظ کنم رفتم یه کنفرانس نصفه نیمه دادم که چه قدرم ضایع شدم که آماده نبودم . امروز بحثشو پیش اورد گفت من به همتون جمعه گفتم بیاید دور هم بخونیم نیومدید بهم گفت تو میخوای نمره ت کم شه ما نمیخوایم نمرمون کم بشه !
الانم رفته دکتر یه چیزی رو پاش دراومده بوده ، دکتر گفته قارچ پوستیه .
اومد خوابگاه بهش گفتیم واگیر داره؟ گفت بچه ها این چه حرفیه بهم میزنید اگه واگیر داشت خودم شعور دارم کلا از خوابگاه میرم که شما نگیرید . بعد گفت دکتر بهم گفته از یکی از هم اتاقیات گرفتی ، ما گفتیم ما که قارچ پوستی نداریم بعدشم تو که میگی واگیر نداره . گفت دکتر گفته یکی ناقل بوده خودش نگرفته ، قارچ پوستی رو داده به تو .
بعد به رفیقم گفته بود که احتمالا از من گرفته ! چون من تحت پایینش میخوابم !
واقعا امروز خیلی ازش بدم اومده دیگه اصن حوصلشو ندارم نمیخوام ریختشو ببینم ولی از اونجایی که رفیقمه و کلی خوبیای دیگه غیر از امروزش داره نمیتونم چشممو رو این سه سال ببندم .