من هیچ کاری نکردم دو هفته پیش تاپیکم هست انقدری زدتم حد نداشت با چاقو تحدیدم کردد
ب مادرش اینا گفتم کاری نکردن دعواش کردن تو دلشون خوشحال بودن
ولی. ب مامانم اینا نگفتم بابام مریضه گناه داشت
بعد چند روز ادم شد
معذرت خواست ولی چه فایدع متنفر شدم ازش از اون روز
امشب خونه فامیل من بودیم یه حرفی زدم حرف خاصی نبودد
الان گفت بذار برم اشغالا رو بندازم بیام نشونت بدم ک چرا اون حرفو زدی و اینا منم از اون شب خیییلی ترسیدم خییییلییی اصلا حرف میزنه باهام میترسم فوبیا گرفتم ازش میترسم بیاد جامو جمع کردم گذاشتم تو یه اتاق دیگه درو کلید کردم خییلی میترسم نیاد درو باز زور باز کنه؟ خیلی میترسم خیییلی چیکار کنم؟ نیاد بلایی سرم بیاره