امروز با مامانم رفتیم خرید و خیلی خسته شدیم وقتی برگشتیم گرفتیم خوابیدیم ولی با صدای جیغ وحشتناک دختر همسایه پایینی بیدار شدیم خلاصه دیگه بد خواب شدیم یه چایی درست کردم بخوریم که یکی پشت سر هم میکوبید به در رفتم از چشمی دیدم زن همسایه پایینیه گفتم لابد شوهرش یه چیزیش شده اونم جیغ کشیده حالا کمک میخواد در رو باز کردم گفت میشه بیام داخل؟ گفتم آخه اونم منو زد کنار و اومد توی خونه و نشست زار زار گریه کرد بعد شروع کرد به حرف زدن و مامان و بابام هم هاج و واج فقط نگاهش میکردن