مثلا دیشب یه دورهمی با دوستام داشتیم کافه بعد یکی دوستام دوستشو آورده بود من خیلی سریع باهاش صمیمی شدم و متاسفانه هر چی ازم میپرسند جوابشو میدم و
از ریز زندگیمم گاهی اوقات متاسفانه میگم الان متوجه شدم خیلی چشم زخم وجود داره من نباید آنقدر بی پروا از همه چی خوشیام به بقیه بگم و یا بیشتر مواقع صمیمی نشم نمیدونم چرا اینجوریم بعدش اومدم خونه حس خیلی بدی بهم دست داد اینکه اگه چشم کنند زندگیمو چکار کنم آخه اونا دایم مینالیدن که بچه و زندگی مارو خار کرده به هیچی نمیرسیم بهم گفتن تو چرا بچه نمیاری یا از شوهر و زندگیم میپرسند منم صادقانه جواب میدم چون خداروشکر راضیم از همه چی ولی الان حس بدی دارم میخام مرموز بشم و دیگه هیچی نگم از زندگیم