عقدم شوهرم روستایی تو خاستگاری بهم گفت وظیفه پدرو مادرم رودوش منه کشاورزی دامداری و...منم گفتم کمک کردن به پدرو مادر کار خوبیه وثواب داره ولی من روستا زندگی نمیکنم و خانه ی مستقل میخام تو شهر اونم گفت درحد توانم خونه اجاره میگیرم تو فلان شهر .
گذشت تا الان که میخایم عروسی بکنیم چندماه دیگه وخونه اجاره بگیریم حالا شوهرم میگه من پدرو مادرم پیره ومریض اگه دوماه تنهاشون بزارم میمیرن خونه اجاره گرفتیم پدرومادرمم میارم پیش ما زندگی کنند ومن اااااصلا نمیتونم با پدرو مادرش زیر یه سقف باشم چون تو این یک سالی که عقد بودم شناختم چجور آدمایی هستن وفهمیدم اصلا نمیشه باهاشون با عذت زندگی کرد.
من وشوهرم عاشق همیم خیلی دوسش دارم خیلی باهام خوبه ودوسم داره خوش رفتاره نازمو میکشه پاک وزحمت کشه دوسش دارم و مرد ایدآل زندگی وقلب منه اصلااا نمیخام از دستش بدم ولی اونم خواهرااش وبرادراش که همه متهل بچه دار وسر زندگی خودشونن ،وپدر مادرش همه بهش میگن وانتظاردارن که اون از پدرمادرش نگهداری کنه جوری که فک میکنه وظیفه ودین اونه از پدر مادرش سر پرستی کن
تورو قرآن بگین چیکار کنم من شوهرمو میگم بهش بگم اول زندگی باهم زندگی کنیم اگه مریض شدن یا مشکلی براشون پیش آمد اون وقت بیان که دیگه خرم ازپل گذشته ازدواج کردم خونه خودمو گرفتم واون موقه میتونم جلوشونو بگیرم واجازه ندم وارد زندگیم بشن اون موقه میتونم ولی اگه بیان تو خونم دیگه هههههیچ وقت نمیتونم بیرونشون کنم
(لطفا نگین جداشو چون من شوهرمو دوس دارم وعااااشقشم)